احمد بن اسحاق در حجره ی مولایش امام حسن عسکری(ع) نشسته بود که نگاهش به قلم و دواتی افتاد که امام(ع) در نگارش از آنها استفاده می کردند. با دیدن قلم و دوات، او با خودش گفت که چقدر خوب می شد که من هم، نمونه ای از خط مولایم را داشته باشم.

همان لحظه، برای بیان خواسته اش رو به امام حسن عسکری(ع) کرد و در حالی که نگاهش را به زمین دوخته بود، گفت: آقا جان، می شود من نمونه ای از دستخط شما را داشته باشم؟

امام(ع) تقاضایش را پذیرفتند و فرمودند: اى احمد! خطّ، از هر كسى كه باشد متفاوت خواهد بود، چون قلم يكسان نيست و ريز و درشت دارد، سپس حضرت قلم و دوات را برداشتند و  مشغول نوشتن شدند. احمد دیگر پلک هم نمی زد، تمام حواسش را داده بود به نوشته ی امام(ع).

امام حسن عسکری(ع) وقتى که مى خواستند قلم را از دوات خارج كنند سر قلم را به لبه دوات مى كشيدند تا جوهر اضافى پاك شود و خطّ تميز و زيبا شود.
اما دل احمد به داشتن دستخط راضی نشد و با خودش گفت: اى كاش امام(ع) اين قلم را به عنوان يادبود و هديه، به من می دادند.
امام حسن عسکری(ع) نوشتن را تمام کردند و در حالی که مشغول صحبت با احمد بودند با دستمالی، قلم را پاک کردند و فرمودند: بيا احمد، اين قلم را بگير.

آقا مثل همیشه از دل یارش باخبر بود...

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/asgari/kamel/20.jpg