ولی وای حسین....
بهر تو کفن بود ولی وای حسین!
غم سایه فکن بود ولی وای حسین!
هر چند شدی کشته تو از زهر ولی
سر روی بدن بود ولی وای حسین!
سید مجتبی شجاع
بهر تو کفن بود ولی وای حسین!
غم سایه فکن بود ولی وای حسین!
هر چند شدی کشته تو از زهر ولی
سر روی بدن بود ولی وای حسین!
سید مجتبی شجاع
با تشکر از مدیر وبلاگ فطرس
از ابتدا گِل من را خدا مطهر کرد و بعد عشق تو را در دلم مقدر کرد
به نور ناب نگاه چهارده خورشید وجود و فطرت و ذات مرا منوّر کرد
زلال ناب ولایت به جان من نوشاند سپس تمام دلم را به نام حیدر کرد
به فضل و رحمت زهرا سرشت قلبم را زلال اشک مرا از تبار کوثر کرد
سپس کمی نمک روضه در وجودم ریخت به عطر سیب حسینی مرا معطّر کرد
مرا اسیر غزلهای چشم تو می خواست نگاه روشنتان را کمیت پرور کرد
چگونه می شود الطاف بی کران تو را چگونه می شود ای با شکوه باور کرد
خدا اراده نموده که شاعرت باشم
همیشه هر سحر جمعه زائرت باشم
به غیر وادی عشق تو نیست وادی ما ولایت تو مبانی اعتقادی ما
شکوه بی حد تفسیر شیعه برکت توست رهین محضر تو فقه اجتهادی ما
میان چشم تو آیات فتح را دیدیم خروش تو شده روحیه ی جهادی ما
و آیه آیه قنوتت ترنّم ملکوت خلوص سجدة تو مسلک عبادی ما
همیشه نور هدایت چراغ محفل ماست به لطف این که تو هستی امام هادی ما
اگر کم از جلوات جلالی ات گفتیم بذار این همه را پای کم سوادی ما
شدیم مثل گدایان سامرائی تو مگیر خرده بر این خواهش زیادی ما
چه می شود که گدایِ گدای تو باشیم
چه می شود بپذیری فدای تو باشیم
همیشه می وزد از مرقدت نسیم بهشت پر است صحن و سرای تو از شمیم بهشت
کنار گنبد و گلدسته های تو دیدیم شکوه عرش خدا، شوکت عظیم بهشت
عبور میکند از بین صحن اطهر تو مسیر روشن حق، راه مستقیم بهشت
همیشه رزق من از دست با کرامت توست میان جنت الاعلی تویی نعیم بهشت
همین که چشم من آقا به چشم تو افتاد شدم اسیر نگاهت شدم مقیم بهشت
دوباره شوق زیارت هوائیم کرده منم کبوتر صحن تو، یا کریمِ بهشت
میان صحن و سرایت کبوترم کردی
تو بال های مرا نذر این حرم کردی
بخوان زیارت پر محتوای جامعه را بخوان که خوب بفهمم بهای جامعه را
بخوان که روح بگیرد ولی شناسی مان بخوان و شرح بده آیه آیه جامعه را
نگاه روشن تو ای «مَعادِنُ الرَّحمَة» بنا نهاده در عالم بنای جامعه را
میان عرش و زمین ، در تمامی ملکوت ببین تجلّی بی انتهای جامعه را
بگیر دست مرا، «عادَتُکُمُ الاِحسان» ببار بر دل من روشنای جامعه را
تو خواستی که فقط پیرو ولی باشیم
همیشه در خط مولایمان علی باشیم
بخوان مرا که به عشق تو مبتلا باشم بخوان مرا که هوائی سامرا باشم
چه خوب می شود آقای من شوی تا من تمام عمر در این آستان گدا باشم
مرا اسیر خودت کن که با عنایاتت ز بندهای تعلق دگر رها باشم
نگاه روشنت اعجاز بی حدی دارد طلا و مس نه، نظر کن که کیمیا باشم
تو خانه دل من را تکان بده شاید.... ...در آستانه تو زائر خدا باشم
بده برات زیارت که یک شب جمعه کنار قبر شهیدان کربلا باشم
شوم دوباره دخیل دو قبر شش گوشه فدائی تو و ارباب با وفا باشم
تمام دار و ندارم همه فدای حسین
چه می شود که بمیرم شبی برای حسین
یوسف رحیمی
ابوهاشم جعفری می گوید:
برای استقبال از عده ای، همراه امام هادی علیه السلام به بیرون شهر سامرا رفته بودیم. امام روی زمین نشسته بود و من نیز مقابلش نشسته بودم. در حین صحبت، من از تنگدستی و گرفتاری ام به امام هادی شکایت کردم.
در این هنگام، امام دست خود را به سمت شن های بیابان برد و یک مشت از آنها را به من داد و فرمود:«ای ابو هاشم، با اینها در زندگیت گشایش ایجاد کن و آنچه را می بینی به کسی مگو.»
شن ها را پنهان کردم و وقتی به شهر برگشتم، دیدم آنچه از امام گرفته ام شن نیست. طلاهای سرخرنگی است که همانند آتش فروزان می درخشد.
طلاسازی را به خانه آوردم و به او گفتم:«برایم این طلاها را قالب بگیر.»
او به من گفت:«من طلایی بهتر از این ندیده ام. از این عجیب تر ندیده ام که طلا به صورت دانه های شن باشد! از کجا آورده ای؟»
منبع:
بحار الانوار، ج 50، ص 138، شماره 22.مولا جان !
کاش به گوشه ی چشمی خاک وجود ما را هم کیمیا کنید....
وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ
... و به خاطر شما باران فرو مىريزد.
به شوق خالق جامعه کبیره حضرت هادی علیه السلام
یادتان هست نوشتم که دعا می خواندم
داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم
از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد
محکمات کلمات تو مسلمانم کرد
کلماتی که همه بال و پر پرواز است
مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است
کلماتی که پر از رایحهً غار حراست
خط به خط جامعه آیینهً قرآن خداست
عقل از درک تو لبریز تحیر شده است
لب به لب کاسهً ظرفیت من پر شده است
همهً عمر دمادم نسرودیم از تو
قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو
من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم
عرق شرم به پیشانی دفتر دارم
شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو
فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو
دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد
شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد
بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم
رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم
تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران
دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران
من زمین گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست
کلماتم کلماتی ست حقیر ای باران
یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود
یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران
نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم
مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران
ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد
ما که از نسل غدیریم ، غدیر ای باران
پسر حضرت دریا ! دل مارا دریاب
ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران
سامرا قسمت چشمان عطش خیزم کن
تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران
سید حمید رضا برقعی
به نقل از وبلاگ پرسه در خیال