داغ است خبر ها

از مکه خبر آمده داغ است خبرها

باید برسانند پدرها به پسرها

 

از مکه خبر آمده از رکن یمانی

نزدیک اذان ناله بلند است سحرها

 

داغ است خبرها نکند باد مخالف

در شهر بپیچد بزند شعله به درها

 

نزدیک سحر قافله ای رد شد از اینجا

ماندیم دوباره من و اما و اگرها

 

باید بروم زود خودم را برسانم

حتی شده حتی شده از کوه و کمرها

 

از مکه خبر رفته رسیده ست به کوفه

حالا همه با خیره سری خیره به سرها

 

بر خاک عزیزی ست... ولی پیرهنش را...

سربسته بگویند پسرها به پدرها

 

برخاک عزیزی ست و در راه عزیزی ست

خود را برسانید که داغ است خبرها

 

حسن بیاتانی


گریه می کرد

وقتی که می رفتند دنیا گریه میکرد

شهر مدینه مثل زهرا گریه میکرد

 

وقتی که می رفتند پشت پای آنها

چشمان جبرائیل حتی گریه میکرد

 

پائین پای ناقه مریم گریه میکرد

دورِ سر گهواره عیسی گریه میکرد

 

این است آن داغ عظیمی که برایش

حتی میان تشت یحیی گریه میکرد

 

این است زینب بانویی که زیر پایش

زانوی لرزه دار سقا گریه میکرد

 

بوسید اکبر دستهای مادرش را

در زیر چادر، ام لیلا گریه میکرد

 

بر روی دامن مادری در گوش طفلش

آهسته تا میگفت لالا گریه میکرد

 

در زیر پای محمل مستوره عشق

منزل به منزل ریگ صحرا گریه میکرد

 

وقتی که میرفتند عالم سینه میزد

وقتی که میرفتند دنیا گریه میکرد

 

علی اکبر لطیفیان

عطر و بوی کسی

نشانه رفته غزل های من به سوی کسی

به خـون کشانده دلم را خـیال روی کسی

تـمام قـافـیه ها را به خـطّ نـسـتعلیق

نوشته دست خدا لا به لای موی کسی

غـزل بهانه ی خـوبی ست تا قـدم بزنم

میان قافیه هایش به جستجوی کسی

هزار ندبه ی مبهم، هزار جمعه ی سرد

تـمام عـمر نـشـسـتم در آرزوی کسی

کسـی شــبـیـه تـو در آســمـان رویـا نیست

کسی چنان که تویی نیست رو به روی کسی

تـو عــاشـقـانـه تـریـن آیــه هـای قــرآنـی

قسم نخورده خداوند چون تو روی کسی

پر از حـرارت عـشق است سینه ام، انگار

نشانده ام به لب خود لب سبوی کسی

دلم خوش است به پایان شاهنامه ی شب

همیشه می وزد از مـاه عطر و بوی کسی

حجت الاسلام محمد عابدینی

غربت مسلم

در کوچه گرفتند اگر دور و برش را

چیدند اگر زخم ترین بال و پرش را

 

این ارث علی دوست ترین های قبیله ست

جا داشت در این شهر ببیند اثرش را

 

محراب همین پیر زن کوفه چه خوب است

تا این که به پایان برساند سحرش را

 

این بار به جای گره سبز نگاهش

می بست سرِ نافله بار سفرش را

 

این کوفه نشینان که گهی بام نشینند

با سنگ شکستند سرِ رهگذرش را

 

دلواپس امروزِ غریبی خودش نیست

انداخته بر جاده ی فردا نظرش را

 

مشغول زیارت شده آهسته بنالید

این مرد که بر دست گرفته ست، سرش را


شاعر: علی اکبر لطیفیان


روز پذیرایی

                                         آقا سلام می دهم از جان و دل به تو

تا این که بشنوم «وَ علیک السّلام» را

آقا کمی اجازه بده درد دل کنم

امّا خودت بگو که بگویم کدام را؟!

 

کوچه به کوچه می روم و گریه می کنم

از دست بی وفایی این نانجیب ها

گفتم بیا به کوفه پشیمان شدم حسین

کوفه میا امام غریب قریب ها!

 

این مردمی که بنده ی دینار و درهمند

 یک یک تمام بیعتشان را شکسته اند

این نان به نرخ روز خوران قسم فروش

دست مرا ز حیله و نیرنگ بسته اند

 

تّجار کوفه فکر ادای نماز شکر

از بس که کارشان سر و سامان گرفته است

فهمیدم از شلوغی بازارهای شهر

کار تمام نیزه فروشان گرفته است

 

این جا همه به فکر خرید لوازمند

اجناسشان شده سپر و خنجر و کمان

در انتظار روز پذیرایی تواند

آذین شهرشان شده سرنیزه و سنان

 

بازی کودکانه ی اطفالشان شده

پرتاب سنگ بر نوک نیزه ز روی بام

وقتی که می خورد به هدف ضربه هایشان

حس می کنند از این که گرفتند انتقام

 

دیدم به دست حرمله تیر سه شعبه ای

کز دیدنش تنور دلم پر شراره شد

از هر هزار تیر یکی هم خطا نرفت

از ضرب شست او جگرم پاره پاره شد

 

نقشه برای دخترک تو کشیده اند

کوفه میا که کوفه پر از قوم کافر است

در بین هر محله شان هر شبانه روز

حرف از کنیز بردن و خلخال و معجر است

شاعر: محمد فردوسي


آقا چه شد

آقا چه شد كه حج شما نيمه كاره ماند

 شبهاي شهر مكه چرا بي ستاره ماند

 

 بار سفر مبند، دلم شور مي زند

 گويا قيامت است،مَلك صور مي زند

 

 من خواب ديده ام، سرتان را به ني زدند

 گرگان تشنه، زوزه كشان لب به مِي زدند

 

 ديدم نسيم شانه به گيسوت مي زند

 مَرهم به زخم گوشه ي ابروت مي زند

 

 ديدم تو را به نيزه شه ميگسارها

 هو مي كشند دوروبرت ني سوارها

 

 آقاي من،شما كه مسيح عشيره اي

 در كوفه متهم به گناهي كبيره اي

 

 اينجا بمان كه حرمت كعبه تويي حسين

 آقا مرو، كه عزت كعبه تويي حسين

 

 ديدم كه حاجيان منا لنگ مي زدند

 شيطان پرست ها به خدا سنگ مي زدند

 

 حالا كه مي روي سفري پرخطر حسين

 پس لااقل سه ساله ي خود را مبر حسين

 

 پاشيدم آب پشت سر محمل رباب

 با ظرف اشك ديده ي خونين جگر حسين

 

 فكري به حالِ روز مباداي ايل كن

 چندين قواره چادر ديگر بخر حسين

 

 اين ساربان به درد مسيرت نمي خورد

 يك ساربان اهل نظر را ببر حسين

 

 او نقشه ها كشيده كه دور وبر شماست

 چشمش مدام خيره به انگشتر شماست

 

 با بردنش نمك به جگر مي خورد حسين

 شش ماهه ي تو زود نظر مي خورد حسين

 

 با اينكه مست ذكر خوش يارب توأم

 اما هنوز مضطرب زينب توأم

 

 يعقوب چشم آينه ها پير مي شود

 اين شهر بي حضور تو دلگير مي شود

 

 دارد ز ديده قافله ات دور مي شود

 كم كم بساط  روضه ي ما جور مي شود

 

شاعر : وحید قاسمی


کعبه محروم شد ز دیدارت

کعبه محروم شد ز دیدارت 
یـابـن زهـرا خدانگهدارت
کربـلا مـی‌روی و یـا کوفه؟
یا به شام اوفتد سر و کارت؟
چه شود ای امام جود و کرم 
یک نگاه دگـر کنـی به حرم

ای ز جــام بـلا شــده سـرمست 
دست و دل شسته از هرآنچه‌که‌هست
چه شتابان روی به دیدنِِ دوست
جای گل سر گرفته‌ای سر دست
از حریمت برون شدی مولا 
عازم حج خـون شدی مولا

هشتِ ذیحجه مردم عالم 
همه رو آورند سوی حرم
تو دل شب ز بیت امـن خدا
سر به صحرا نهی قدم به قدم
کعبه تا صبح ناله سر می‌کرد 
پســر فاطمــه مــرو برگرد

کعبه با سوز و اشک و ناله و آه 
بـر نمـی‌دارد از تـو چشم نگاه
سفر تیر و نیـزه و عطـش است
طفل شش ماهـه را مبـر همراه
از سفیدی حنجرش پیداست 
این پسر ذبح سیدالشهداست

نظری کن به غنچه ی یاست
ثمـر سرخ بـاغ احسـاست
اصغـرت را بگیـر از مـادر 
بسپارش به دست عباست
چون صدایت زند جوابش ده 
از سـرشک دو دیده آبش ده

نالـه‌ای بـر لـب سـلاله ی تـوست 
کـه شبیـه صـدای نالـه ی توست
ساربـان را بگــو کـه تنـد مرو
آخر این کودک سه ساله توست
قدری آرام ای هدی‌خوانان! 
کمی آهستـه ای شتربانان!

ناقه‌ها ذکر یـا حسین بـه لب 
کوه‌هـا نالــه مـی‌زنند امشب
نخل‌ها خم شدند و می‌گویند
السـلام علیـک یا زینب
غم مخور ای فدای چشم ترت! 
هیجـده محرمنـد دور سـرت

کاش خورشید واژگون می‌شد 
از تن کعبه جان برون می‌شد
کاش از اشـک دیـده ی حجّـاج
آب زمزم تمام خون مـی‌شد
کعبه ساکت مباش واویلا
گریـه کـن بهر لاله ی لیلا

ای سکینـه دگر چه غم داری؟ 
اشک از دیدگان مکـن جـاری
که محوّل شده است بر عباس
مشـک سقایــی و علمـداری
بر سماعش دو دست بالا کن 
هر چه دانـی دعا به سقا کن

نالــه دیگــر بـه‌سر نمــی‌گردد 
ایـن شبِ غـم، سحـر نمی‌گردد
این مسافر که دل به همره اوست
مـی‌رود، لیـک بـرنمــی‌گردد
عالمـی گشتـه محو اجلالش 
چشم «میثم» بوَد به دنبالش
***حاج غلامرضا سازگار***

بيا حسين عوض كن تو ساربانت را

 روز هشتم ذی الحجه روز حرکت کاروان امام حسین علیه السلام از مکه به سوی کربلا

حسين قافله ات نيّتِ سفر دارد

تو ميروي و خدا از دلت خبر دارد

 

براي بدرقه اُمّ البنين هم آمده است

به جاي مادرتان دست بر كمر دارد

 

مسيرتان،زياد است و دخترت كوچك

براي دختر تو اين سفر خطر دارد

 

براي قاسم از اينجا زره ببر آقا

براي پيكر او سنگها شرر دارد

 

ميان قافله ات جا كه هست با زينب

بگو كه چادر و معجر اضافه بر دارد

 

بيا حسين عوض كن تو ساربانت را

گمان كنم كه به انگشترت نظر دارد

 

بيا براي خودت هم كفن بخر آقا

ثواب دارد عزيزم كجا ضرر دارد

(علي اصغر انصاريان)

تحت تاثیر آه

مانده داغی عظیم بر جگرت
عکس راسی به نیزه،در نظرت
سر بازار شام و بزم شراب
چه بلاهايي آمده به سرت!؟
هر شب جمعه خون دل خوردی
پای ذکر مصیبت پدرت
پای روضه به جای قطره ی اشک
خون و خونابه ریخت از بصرت
می توان دید عکس زینب را
بین قاب کبود چشم ترت
سوختی سرو باغ فاطمیون
زهر آتش زده به برگ وبرت
گر گرفته فضای حجره ی تان
تحت تاثیر آه شعله ورت
مهر و تسبیح کربلایت را
داده ای ارثیه به گل پسرت
وحید قاسمی

بادهای مخالف

روزی که بادهای مخالف امان نداد
هفت آسمان به قافله­ ای سایه بان نداد
خورشید بود و سایه‌ی شوم غبارها
خورشید بود همسفر نیزه ­دارها
دیدی به روی نیزه سر آفتاب را
دیدی گلوی پرپر طفل رباب را
دیدی عمود با سر سقّا چه کرده بود
تیر سه­ شعبه با دل مولا چه کرده بود
در موج­ خیز شیون و ناله دویده­ ای
تا شام پا به پای سه­ ساله دویده ­ای
گل زخم­ های سلسله یادت نمی­رود
هرگز غروب قافله یادت نمی­رود
هم ناله با صحیفه‌ی ماتم گریستی
یک عمر پابه پای محرّم گریستی
یوسف رحیمی

سوغات کربلا

زندگی چیز دیگری شده است، تا به نامت رسیده ایم حسین

عشق سوغاتِ کربلاست اگر، مزه اش را چشیده ایم حسین

هر دلی را به دلبری دادند، هر سری را به سَروری دادند

ما که هر وقت گفته ایم خدا، از خدایت شنیده ایم: حسین

از خدایت شنیده ایم که گفت: نقش ها ما کشیده ایم امّا

اَحسنُ الخالِقین از آن روییم که تو را آفریده ایم حسین

زینت شانه های پیغمبر! تا شنیدیم ساعت آخر:

دل چگونه بریدی از اکبر، دل از عالم بریده ایم حسین

این عَلَم ها و این علامت ها، این چنین بی دلیل خم نشدند

همه ی ما شریک غم های، خواهری قد خمیده ایم حسین

تن بی دست مانده ی سقّا، دیده ای، وای از دلت آقا

در عوض ما کنار هر آبی، عکس دستی کشیده ایم حسین

بین شرم نگاه عبّاس و، آن دل نازک شما چه گذشت؟

از حرم تا حرم نفهمیدیم، ما که هر چه دویده ایم حسین

روضه های مدینه می خوانیم، اول کربلا و می دانیم

از دعاهای مادرت بوده، که به این جا رسیده ایم حسین

شاعری با نگاه پاییزی، به دو چشم بهاری ام خندید

چه بگویم که اشک ما از چیست؟ چه بگویم چه دیده ایم حسین

 

شاعر: قاسم صرافان

گریه می کنی

من دل شکسته ام تو چرا گریه می کنی؟

داری کدام بغض مرا گریه می کنی؟

گریان غروب ها به کجا خیره می شوی؟

هر روز صبح زود چرا گریه می کنی؟

دارم برای غربت تو گریه می کنم

داری برای غربت ما گریه می کنی؟

عمری ست از تو غافلم و تو برای من

شب های جمعه پیش خدا گریه می کنی

دلشوره های امشب من بی دلیل نیست

سر بر کدام خاک؟ کجا گریه می کنی؟

این ابرها همیشه که باران نمی شوند

شاید تو بغض کرده ای یا گریه می کنی

...

برگشته ایم خسته و شرمنده و فقیر...

یا ایها العزیز...چرا گریه می کنی؟

نماز دهه ی میقات ...

 سلام، به خاطر ندارم این کتاب چطور به دستم رسید ؟ از کتاب های قدیمی پدر بود یا هدیه ی یک دوست یا...

خلاصه هر چی که بود از وقتی گاهی بهش سر میزنم حرف هایی توش می بینم که خیلی قشنگ و دلنشینن . عکس میرزا جواد آقا که در صفحه ی اول کتاب به روت لبخند میزنه ، انگار داره میگه : بیا ! اینجا همه رو راه میدن ! بعد با خجالت و شرمندگی می شینی پای صحبتش ... من که در این مرحله جایی ندارم ! اما شاید برای شما راه سیر و سلوک از همین کتاب شروع بشه ...

به نقل از کتاب المراقبات میرزا جواد آقا ملکی تبریزی

فضيلت ماه ذیحجه

از كارهاى مهم اهل مراقبت شناخت شرافت و فضل اين منزل شريف و شناخت زمانهاى مذكور و شناخت فوايد آن است . گرچه درباره ماه رمضان وارد شده كه بهترين ماههاست و روزهاى آن بهترين روزها و ساعتهاى آن بهترين ساعات است . ولى درباره بعضى از روزهاى اين ماه فضايلى بيش از ماه رمضان وارد شده است . جمع بين اينها اين است كه بگوييم : ماه رمضان برتر از ساير ماههاست بالذات و روز غدير از اين جهت فضيلت دارد كه امر ولايت ، كامل نمودن دين و تمام كردن نعمتها در اين روز اتفاق افتاده ، يا بگوييم روايات ماه رمضان با روايات غدير تخصيص مى خورد. يا بگوييم : هر كدام از آنها از يك جهت برتر هستند نه از تمام جهات . خلاصه اين ماه بسيار مهم بوده و مراقبين در اين منزل توفقگاههايى دارند كه بحكم بندگى و بجا آوردن حق مراقبت واجب است كه با غفلت وارد آن نشده و بدين ترتيب احترام آن را حفظ كنند. بلكه واجب است قبل از آمدن اين ماه مواظب آن بوده و از قبل براى آن آمادگى پيدا كنند. زيرا اين ماه محضر نيكان و پاكان و اهل قدس و انوار است . براى كسى كه مى خواهد در محضر اين بزرگان و بزرگواران ، حاضر شود سزاوار است مانند آنان لباس پوشيده و به شكل آنان در آيد تا آنان از همنشينى با او كراهت نداشته باشند. آنان داراى نفسها و قلبهاى مهذب و پاك ، و اخلاق نيكو و اعمال صالح بوده و عالمان بردبار، نيكوكارانى با تقوا، عارفانى حكيم ، نگهبانانى پارسا، عبادت كنندگان شب و روزه داران روز، ذكر گويندگان متوكل ، مسلمانانى راضى ، تسبيح كنندگان ثناگوى ، «لا اله الا الله » گويانى «تكبير» گوى و يكتاپرستى راستگو و مخلص مى باشند.

اگر از آنان هستى كه گوارايت باد و خوشا بحالت و اگر نيستى بكوش كه مانند آنان شده و خصوصيات آنها را پيدا كنى . و اگر نتوانستى و براى اين كه تو را براى خدمت بپذيرند، به كرم آنان متوسل شده و با خجالت و معذرت خواهى خود را بجاى خدمتكاران و بندگان آنان قرار ده . ولى در عين حال تا آنجا كه مى توانى خود را شبيه به آنان نموده و آمادگى لازم و رغبت حضور در اين محضرهاى بزرگ و ايستگاههاى ممتاز را با بذل زندگى و جانت پيدا كن . زيرا اينان اهل كرم و بخشش بوده و كسى كه با آنها معامله كند زيان نديده ، كسى كه از آنان پيروى كند هلاك نمى شود، كسى كه خود را ميان آنان قرار دهد رستگار گرديده و كسى كه با آنان همنشينى كند عزيز خواهد شد. خداى متعال آنان را با بزرگوارى خود تربيت و نه تنها بر پيروان آنها سخت نمى گيرد بلكه آنان را دوست دارد و در كتاب خود فرموده است : «بگو: اگر خدا را دوست داريد از من تبعيت كنيد تا خدا شما را دوست بدارد.» اگر كسى را بخود نزديك نمايند خداوند نيز او را به خود نزديك نموده و اگر كسى را گرامى بدارند خداوند نيز او را گرامى خواهد داشت .

نماز شبهاى دهه اول ماه ذیحجه

در هر شب از آن بين مغرب و عشا دو ركعت نماز بجا آور؛ در هر ركعت آن سوره «فاتحه الكتاب » و «اخلاص » و اين آيه را بخوان :

و واعدنا موسى ثلاثين ليله و اءتممناها بعشر فتم ميقات ربه اربعين ليله و قال موسى لاءخيه هارون اخلفنى فى قومى واصلح و لا تتبع سبيل المفسدين تا در ثواب با حاجيها شريك شوى ، گرچه حج نكرده باشى .

در هنگام قرائت اين آيه شريفه از خود بپرس كه اين وعده چيست ؟ حسرت و شوق خود را براى ديدار خدا افزايش داده و از ورشكستگان مباش «كسانى كه ديدار خدا را انكار نمودند و آنگاه كه قيامت فرا رسد، گويند: واى بر ما كه آسايش و سعادت اين روز را از دست داديم . آنان بار گناهان خود را بدوش مى كشند و چه بار بدى .»

درباره روايت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه در آن شوق حضرت موسى (عليه السلام ) به اين وعده گاه را بيان نمودند، بينديش ‍ آنجا كه فرمودند: «در چهل روز رفت و آمد خود بخاطر اشتياقى كه به ديدار خداوند داشت ، نخورد، نياشاميد و نخوابيد.»

 هدیه به روح مطهرشان صلوات...

مهریه

دست خدا چو دست به سوی خدا گرفت

در اصل مصطفی زعلی اذن را گرفت

 

دیدند خواستگار علی بود ظاهراً

یک روح بود عشق ولی در دوتا بدن

 

زهرا اگر نشست علی هم به پیش رفت

الحق علی به خواستگاری خویش رفت

 

زهرا همان علی ست ولی در پس حجاب

غیر از بلی چه چیز به حیدر دهد جواب؟

 

تو حیدری و هرچه که فریاد زد سروش

 پیدا نشد برای تو در عرش ساق دوش

 

بی ساق دوش آمده بر دوش ذوالفقار

دست خدا نموده به پا کفش وصله دار

 

دنیا شنید گرچه ز لب های مصطفی

در اصل خطبه خواند برای شما خدا

 

چون در شب زفاف شما فرش می شود

با این دلیل عرش خدا عرش می شود

 

سابیده اند قند ستاره به تور ابر

در عقد هم شدند دوتا رشته کوه صبر

 

زَوّجتُ عشق جزء سپاه علی در آ

اَنکَحتُ فاطمه به نکاح علی در آ

 

از تو بهشت تا که جوابت بلی شود

با تو علی میان خلایق علی شود

 

در بند تو زده پدر خاک را خدا

عقد تو کرده جمله ی "لولاک" را خدا

 

کردند اشک های علی را محاسبه

مهریه ی تو آب شد عندالمطالبه

 

آتش گرفت علقمه و نیل گُر گرفت

هذا موکّلی پر جبریل گُر گرفت

 

دم رفت توی سینه ولی بازدم رسید

دست علی و فاطمه کم کم به هم رسید...

 

مهدی رحیمی

مبارک باد

                          فضای شهرمدینه دوباره روحانی است

  نماز پنجره هایش چقدر عرفانی است

 

 مگر چه عید بزرگی رسیده که امشب

 در آسمان و فلک جشن نور افشانی است

 

 عجب شبی ! همه جا ریسه بسته جبرائیل

 عجب شبی ! همه ی کهکشان چراغانی است

 

 ولیمه می دهد امشب پیمبر رحمت

 چقدر سفره ی این بزم پهن و طولانی است !

  

ستاره ها همه بی تاب دیدن داماد

 گرفته اند حسودان کور دل غمباد

 

 وضو گرفته و با احترام باید گفت:

 -جناب حضرت داماد ، شاخه ی شمشاد-

 

 تمام آینه های مدینه غش کردند

 نگاه فاطمه تا در نگاه شان افتاد

 

 کلید باغ جنان را خدا مراسم عقد

 به این عروس سر ِ سفره زیر لفظی داد

 

 ترانه ی لب داوود خوش صدا این است:

 علی و فاطمه پیوندتان مبارک باد

 

خدا به حور و ملک گفت تا که دف بزنند

بس است گفتن تسبیح و ذکر، کف بزنند

 

وحید قاسمی

بر روی خاک

بر روی خاک حجره ای مردی
بی رمق، بی شکیب افتاده
باز تاریخ میشود تکرار
یک امام غریب افتاده

جگرش از عطش چه میسوزد
چون پرستوی پرشکسته شده
بسکه فریادکرده "واعطشا"
یاس زهرا چقدر خسته شده

همسر بی وفا و سنگدلش
به رویش درب حجره میبندد
میزند دست و پا عزیز رضا
او به اشک امام میخندد

به کنیزان خویش میگوید
پای کوبی کنید و دف بزنید
دور ابن الرضا همه امشب
شادمانی کنید و کف بزنید

بسکه کاری شده است زهر ببین
نتواند به روی پا خیزد
در عوض پیش چشم او دشمن
آب را بر روی زمین ریزد

من چه گویم که لحظه ی آخر
دلبر فاطمه چه حالی بود
لب خشک و دلی پر از خون داشت
جای شمس الشموس خالی بود

شکر لله پدر نبود وندید
که به روز پسر چه آمده است
اگر هم بود گریه میکرد و
چشم خود را به روی هم میبست

گرچه داغ جواد آل رسول
غصه ای بر دل پدر بگذاشت
ولی ای کاش روز عاشورا
علی اکبری حسین نداشت
***
پیش چشمان یک پدر پسری
غرق در خون و ناله ها میزد
زیر سم تمام مرکب ها
چقدر سخت دست وپا میزد

همه دیدند قامت پسری
بر روی خاک اربا اربا شد
همه دیدند داغ جانسوزش
باعث مرگ زود بابا شد

شاعر :  محمد جواد غفاریان

غروب زود هنگام

      چه زود غروب کردی

                ای مولای جوان من...

واویلا

قاتلت آشناست واویلا
همسرت بی وفاست واویلا
بدنت تیر می کشد، یعنی
مرگ بهرت شفاست واویلا
خندۀ اُمِ فضلِ ملعونه
حاصل گریه هاست واویلا
مثل زهرا به خاک افتادی
در دلت غم به پاست واویلا
از زمانی که مادرت افتاد
در سرت غُصه هاست واویلا
آن کنیزی که می کند خنده
چه قدَر بی حیاست واویلا
فاطمه آمده به بالینت
حال، وقت عزاست واویلا
این دم آخری به یاد حسین
حجره ات کربلاست واویلا
تشنه آب هستی ای مولا
این اشاره به جاست واویلا
تشنه ای که جدا شده سر او
گُل خیرالنساست واویلا
روی خاک است با تنی عریان
کفنش بوریاست واویلا
بدنش زیر دست و پا و، سرش
به روی نیزه هاست واویلا
زخمِ بنشسته روی این سر از
ضرَبات عصاست واویلا
گریه های حزینِ یک خواهر
از چه رو بی صداست واویلا
نغمۀ یابُنَیَّ می آید
این صدا آشناست واویلا
بینِ هفتاد و دو شهید خدا
از همه این جداست واویلا
چه قدَر نیزه در بدن دارد
به تنش کهنه پیرُهن دارد

شاعر رضا باقریان


باز هم غیرت کبوترها

                            تشنه ی آب و عاطفه هستی

از نگاهت فرات می ریزد

از صدای ِ گرفته ات پیداست

عطش از ناله هات می ریزد

 

نفست بند آمده؛ ای وای

عاقبت زهر کار خود را کرد

عاقبت زهر، زهر خود را ریخت

جامه های عزا تن ما کرد

 

تشنگی سوی ِ چشم تان را بُرد

سینه ی پر شراره ای داری

کاش طشتی بیاورند اینجا

جگر پاره پاره ای داری

 

!چقدر چهره ات شکسته شده

تا بهاری، چرا خزان باشی ؟

به تو اصلاً نمی خورد آقا

که امام جوان مان باشی

 

گیسوانت چرا سپید شده ؟

سن و سالی نداری آقا جان

درد پهلو گرفته ای نکند !؟

که چنین بی قراری آقاجان

 

شهر با تو سرِ لج افتاده

مرد تنهای کوچه ها هستی

همسرت هم تو را نمی خواهد

دومین مجتبی شما هستی

 

تک و تنها چه کار خواهی کرد !؟

همسرت کاش بی قرارت بود

چقدر خوب می شد آقاجان

لااقل زینبی کنارت بود

 

باز هم غیرت کبوترها

سایه بانت شدند ای مظلوم

بال در بال هم، سه روز تمام

روضه خوانت شدند ای مظلوم

 

کاظمین تو هر چه باشد، باز

آفتابش به کربلا نرسد

آخر روضه ات کفن داری

کارت آقا به بوریا نرسد

 

جای شکرش همیشه می ماند

حرفی از خیزران و سلسله نیست

شکر! درشهر کاظمین شما

خیره چشمی به نام حرمله نیست

 

شاعر: وحيد قاسمي


دعای خسته دلان

لب تشنه بود ، تشنة يك جرعه آب بود
مردي كه درد هاي دلش بي حساب بود
پا مي كشيد گوشة حجره به روي خاك
پروانه وار غرق تب و التهاب بود
از بسكه شعله ور شده بود آتش دلش
حتي نفس نفس زدنش هم عذاب بود
در ازدحامِ  هلهله هاي كنيزكان
فرياد استغاثه ی او بي جواب بود
يك جرعه آب نذر امامش كسي نكرد
رفع عطش اگر چه کمال ثواب بود
آخر شبيه جد غريبش شهيد شد
آري دعاي خسته دلان مستجاب بود
غربت براي آل علي تازگي نداشت
در آن ديار كشتن مظلوم باب بود
تا سايه بان پيكر نورانيش شوند
بال كبوتران حرم را شتاب بود
اما فداي بي كفن دشت كربلا
آلاله اي كه زخم تنش بي حساب بود
هم تيغ و نيزه خون تنش را مكيده بود
هم داغديده ی شرر آفتاب بود
یوسف رحیمی


یک گدا

روی بالم یكی دو پر بكشید

دست مرهم بر این جگر بكشید

پای ساعات گریه های شما

چشممان را شكسته تر بكشید

محضر سبزتان نشد، عكس

یك گدا را به پشت در بكشید

كفش مجروح سرنوشت مرا

تا دم خیمه ات اگر بكشید ...

.... راضی ام، از خدام هم باشد

تن من را بدون سر بكشید

علیرضا لک


وَ کلَّمَ اللَّهُ

وَ کلَّمَ اللَّهُ مُوسىَ تَکْلِیماً
و خدا با موسی سخن گفت؛ سخن‌گفتنی.
...
فکرش را بکن!
خدا با بشری حرف می‌زده.
نه فقط با الهام و وحی و شهود.
حرف‌هایی از جنس «کلمه».
حتّی حسرتش هم شیرین است.

به نقل از وبلاگ حرفی برای تمام فصول

موسی را چقدر باید خوش آمده باشد آنگاه که ده شب به وعده ی ملاقات افزوده شد . دل عاشق به چه خوش است غیر از وصال؟

موسی را به سی شب خواندند و آن را به چهل رساندند و روز حسین یک روز بود که برادرش فرمود: روزی مانند روز تو نیست... و وعده رسید تا قیام یوم الدین ...

مگر نه اینکه کل یوم عاشورا...

عطرسیب


دلدار

از   روز  اول    دل بــــه   ان  دلـــدار  دادیــــم
ما  اختـــیار  خــود  بــــه  دست  یــــار  دادیم

جز  مــــهر  او  در  سینه  دیــــگر جـا   نـــدارد
در  خــــانه ی   دل  غــیر  دلــبر   جــــا   ندارد

هـــر عـــابری  از کــــوچه ی  عشاق  رد  شد
با دام   چشم  نــــرگسش   حبس  ابـــد  شد

هر صــبح  با  گل  مثـــل  شبنم  عهد بستیم
تنـــها  به   امــید  وصالــش  زنـــده   هستیم

از کودکی  دلـــدادگی  بــــا مــــا قـرین  است
در  مذهب  ما   عشق  از  ارکـان  دیــن   است

بی عشق  حتی  روز  هـم رویش  سیاه است
هر  شب  نگـــاه  اسمان  بــر چشم ماه است

عشق  علی  و  بچـــه هایـــش  روزی  ماست
ای  شــــیعیان  روز  فــرج  پیــــروزی   ماست

جان   دو  عـــالم  نــــذر  یـک  لبخند  یـــــارم
من   غـــیر   دل   سرمایــــه ای  دیگــــر ندارم

اقا   بیـــا که  مــــادرم   چشم انتـــــظار است
مویش زمستان شد ولی چشمش  بهار  است

چیـــزی  نمانــــده  تــــا  پــــدر یعــقوب گردد
برگرد  یوسف  تاکه چشـــمش خـــوب  گردد

صابر خراسانی

حتما

مى شود فرصت ديدار مهيّا حتماً
بد به دل راه مده مى رسد آقا حتماً
اى كه دنبال دواى غم هجران هستى
مى شود درد نهان تو مداوا حتماً
اگر امروز نشد بوسه به دستش بزنيم
وعده ى ما همه افتاده به فردا حتماً
ثمر گريه ى ما خنده ى روز فرج است
آن زمان مى شكفد خنده به لب ها حتماً
دورى غيبت طولانى و تأخير ظهور
امتحانى است براى همه ى ما حتماً
كار ما منتظران چيست؟ اميد و تقوا
غم نخور مى شود آخر گره ها وا حتماً
هركه در زمره ى ما منتظران مى باشد
مى كند تا به ابد پشت به دنيا حتماً
انبياء منتظر آمدنش مى باشند
مى رسد پشت سرش حضرت عيسى حتماً
كاش باشيم و ببينيم كه روز رجعت
مى سپارد عَلَم خويش به سقّا حتماً
زره شير خدا بر تن و شمشير به دست
مى رسد منتقم حضرت زهرا حتماً

می ارزد

بندگی درعوض سروریت می ارزد

شعرباشوق ثناگستریت می ارزد

دل وجان را اﮔﺮ از دست دهم ای ارباب

به هوای نفسی دلبریت می ارزد

 "گذرتك تك این ثانیه های عمرم

به قدیمی شدن نوكریت می ارزد"

پادشاهی جهان پست ترین منصبهاست

نزد ما منصب پامنبریت می ارزد

گفته حق جنت من وقف محبان حسین

تاكه معلوم شود مشتریت می ارزد

به ابالفضل جمیع شهدا غبطه خورند

اینچنین است كه آب آوریت می ارزد

بهر آمرزش ما زینب كبری كافیست

بیش ازاینها نسب خواهریت می ارزد

آب در كرب و بلا قیمت جانت شده بود

چقدر مهریه مادریت می ارزد

ساربان آمد و انگشت تو در دست گرفت

زیرلب گفت كه انگشتریت می ارزد

حسین صیامی

دوست خوب

بخشی از نوشته ی شهید چمران پس از شهادت محافظش شهید اکبر چهره قانی:

اكبرم! برادرم! مهربانم! هم‏رزمم! هم‏سنگرم! شربت شهادت بر تو گوارا باد.

تو مي‏گفتي محافظ مني و نمي‏خواهي لحظه‏ اي از من جدا شوي، و گاه‏گاهي كه تنها بيرون مي‏رفتم به شدت عصباني مي‏ شدي . اكنون چگونه است كه مرا تنها گذاشتي و در ميان دشمنان خونخوار رها كردي و خود يكه و تنها به سوي عرش خدا پرواز كردي و در ملكوت‏ اعلي سكني گزيدي؟

اكبر! به خاطر داري كه از من گله مي‏كردي كه چرا ديگران را با خود به جنگ مي‏برم و ترا نمي‏برم؟ آخر تو را دوست داشتم و نمي‏خواستم تو را به منطقه خطر ببرم، مي‏دانستم كه براي محافظين من و همراهانم خطراتي بزرگ وجود دارد و اكراه داشتم كه دوستان دلبندم را به خطر بياندازم. تو فكر مي‏كردي كه تو را بقدر كافي دوست نمي‏دارم، درحالي كه بين جوانان، بيش از حد، به تو ارادت داشتم.

اكبر! تو مي‏داني كه هر كس محافظ من شد، در صحنه‏ هاي خطر، آماج تير بلا گرديد؛ «ناصر» فداكارم، «حجازي» كاردانم و «محسن» عزيزم كه محافظ من شدند، هر يك به ترتيب از پا درآمدند.

من ديگر نمي‏خواستم محافظي براي خود بگيرم، معتقد بودم كه خداي بزرگ كفايت مي‏كند، اما تو اصرار مي‏كردي، و مرا تنها نمي‏گذاشتي و مي‏خواستي هميشه با من باشي، و با جان خود از من محافظت كني و در اين راه، الحق، به عهد خود وفا كردي.

تو رفتي و ما را داغ‏دار كردي. تو رفتي و ما از نور وجود تو محروم شديم. تو رفتي و ما را در غم و درد، تنها گذاشتني، اما اطمينان داريم كه تو در ملكوت‏ اعلي، در كنار اصحاب حسين(ع)، به زندگي جاويد خود رسيده‏ اي و مشمول رحمت خدا شده‏ اي، و امتحان سخت و خطرناك حيات را با بهترين نتيجه‏ ها، با پيروزي به پايان رسانده ‏اي و سرافراز و سعادتمند، در حلقه زنجير تكامل حسينيان قرار گرفته‏ اي، و لوح سرنوشت خود را با خون شهادت گلگون كرده‏ اي.

کلام بزرگان -ایت الله حسن زاده آملی

دوست خوب:

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

خير من صحبت من ولهك بالاخرى ، وزهدك فى الدنيا، و اعانك على الطاعه ؛

بهترين كسى كه با او مصاحبت و رفاقت مى كنى آن كس است كه تو را مشتاق آخرت و متنفر از دنيا گرداند.

شرح


علامه حسن زاده آملی:
رفيق حقيقى و هم صحبت گرامى آن است كه به روح انسان كه از عالم بقاست مساعدت كند و به علم معرفت انسان بيافزايد و گرد و زنگار دنيا را كه منشاء هر خطا و شقاوت است و بالطبع همه مردم عادى مشتاق آن اند از دل پاك كند و اشتياق و عشق عالم آخرت را كه اغلب مردم از آن تا دم مرگ غافل اند در آينه دل منعكس گرداند، چنان كس به حقيقت رفيق انسان است ، اين گونه رفيق است كه فرمود: الرفيق ، ثم الطريق
حافظ فرمايد:


دريغ و درد كه تا اين زمان ندانستم
 
كه كيمياى سعادت رفيق بود رفيق

منبع:سیره چهارده معصوم در آثار علامه حسن زاده آملی

صلوات...

مثلث

آهوآمد سوی تو آرام شد،پس می شود

درحریمت هر که بی کس می رود کس می شود


یک عبای آبی و عمامه ای از جنس نور

آسمان ازدست این گنبد ملبّس می شود


خوب ها از چشمشان "می" می چکد اما چرا

قسمت چشمان من انگور نارس می شود؟


تو دلیل اعتبار گنبد و نقّاره ای

آهن و سنگ ازوجود تو مقدّس می شود


دل اگر تاریک باشد در حریمت چون کلاغ

زود در بین کبوتر ها مشخّص می شود


پنجره فولاد،سقّاخانه وگنبدطلا

هرکه در صحن است محو این مثلّث می شود

مهدی رحیمی

ایمان به دست ضامن آهو

باید همه به سمت شما رو بیاورند
دلها  به  لب  ذکر   هوالهو   بیاورند


باید  که  جن و  انس  تمام  ملائکه
ایمان به دست   ضامن آهو بیاورند

ما بهتر از شما که ندیدیم صاحبی
گر هست بهتری زشما کو؟ بیاورند


با تار  مویتان  که  برابر  نمی شود
گیرم   هزار  خرمن   گیسو   بیاورند

خسته  شکسته ام و  بسختی  رسیده ام
پشت   درم  بگو   که  مرا تو  بیاورند

در سفره هر چه میرسد از سمت مشهد است
آری هر آنچه هست  ار آن  سو  بیاورند