سائلان حسین


عشقی است در میان دل ما که کیمیاست

این عشق این جنون همه ی آبروی ماست

روزی ماست نوکری خوب خانه ای

آقای ما کریم و جوانمرد و باوفاست

ما در بهشت هم همه دنبال هیئتیم

جنت بدون روضه ی ارباب بی صفاست

سر می دهیم و منت مردم نمی کشیم

هستیم سائلان حسین تا خدا خداست

شکر خدا حسین شده زندگی ما

شکر خدا که در دل ما عشق کربلاست

جای گلایه نیست که تکفیر می شویم

«داریم با حسین حسین پیر می شویم »

من رعیت و غلام تو سلطان کربلا

من مور ناتوان تو سلیمان کربلا

دستی که بین عرش نوشته تو را امیر

من را نوشته است پریشان کربلا

دست مرا رها نکن و بی کسم نکن

دریاب حال زار مرا جان کربلا

موی مرا سفید نموده است حسرت ِ

پابوسی تو نیمه شعبان کربلا

دارد میان قلب خدا جای دیگری

هر کس که گشته است مسلمان کربلا

شکر خدا که مثل بزرگان و عرشیان

 هر ماه من شده است محرم حسین جان

وصفت به ذهن کوچک من جا نمی شود

جز تو کسی برای من آقا نمی شود

هر کس بهشت ، بی تو بخواهد جهنمی است

اصلا بهشت بی تو که معنا نمی شود

من می خورم قسم که کسی عاشقت حسین

مثل رباب و زینب و سقا نمی شود

آن قدر این دلم به تو وابسته هست که

امروز من بدون تو فردا نمی شود

کاری به خوب یا بدی من نداشتی

آقا کریم تر ز تو پیدا نمی شود

آقا به آبروی علی اصغرت قسم

من را ببخش نوکر خوبی نبوده ام

داده همیشه لطف تو من را خجالتی

آقای کربلا چه قدر با محبتی

ماندم چرا نگاه تو افتاد سوی من ؟!

من هیچ هیچ هیچم و تو بی نهایتی

ایل و تبار تو همه  آقا و پادشاه

ایل  و تبار من همه  مجنون و هیئتی

شکر خدا برای گدایی خانه ات

داریم با تمام رفیقان رقابتی

ما را همه به نام شریفت شناختند

داده خدا به ما چه بهایی چه قیمتی

ما اوج عشق را درِ این خانه یافتیم

در هیئت حسین خدا را شناختیم

دنیای بی تو پر ز غم و رنج آور است

دنیای با تو مثل بهشت است محشر است

رحمت به آن که داد همین نکته یاد ما

هر کس نشد گدای تو از سگ نجس تر است

ما از همه لذایذ دنیا گذشته ایم

گریه به زیر پرچم تو چیز دیگر است

گویند نوکران و کنیزان خانه ات

عرض ادب برای تو با اشک بهتر است

یک روز می رسد که به لطف دعای تو

بانی مرگ ما تن پر زخم و بی سر است

هر شب برای حنجر تو زار می زنم

یاد بریدن سر تو زار می زنم

محمدحسین رحیمیان


بهشت تو

تو که یک گوشۀ چشمت غم عالم را بُرد

نم اشکت گنه حضرت آدم را برد

از بهشت تو چه گوییم که از روز ازل

روضه ات را که خدا خواند؛ جهنم را برد

شیشۀ عطر شما در دل آدم که شکست

عطر انفاس بهشتت دل آدم را برد

هر که از کرببلا رفت محرم را باخت

هر که در کرببلا ماند محرم را برد

زمزم کعبه پس از کرببلا شیرین شد

اشک شش ماهۀ تو شوری زمزم را برد

تو که رفتی به خدا چادر خیمه افتاد

و سپس باد جفا معجر مریم را برد

کینه های عرب از بدر و حنین و اُحدت

ساربانی شد و انگشتر خاتم را برد

آه انگشتر تو دست جسارت افتاد

بعد از آن پیرهنت نیز به غارت افتاد

رحمان نوازنی



تا هنوز

ای انتظار جاری ده قرن تا هنوز

بی تو غروب می شود این روزها هنوز

 

اما هنوز چشم جهانی به راه توست

این جمعه آه می رسی از راه یا هنوز...؟

 

با اشتیاق رویت تو رو به آسمان

هر چشم خیره است ولی ابرها هنوز...

 

باران پاک رحمتی و خاک می کشد

هر لحظه انتظار نزول تو را هنوز

 

تو وعده ی خدایی و جاری است یاد تو

در خواهش مکرر هر ربنا هنوز

 

در انتظار جمعه ی تو ندبه می کند

ناحیه ی مقدسه ی کربلا هنوز

 

سید محمد جواد شرافت

دفتر دلتنگی

دیگر به خلوت های من یک نم نمی باری

در دفتر دلتنگی ام شعری نمی کاری

...

 

لحن سکوتت در دلم هر روز یک جور است

قهری؟...نه؟...دلگیری؟...نه؟...آقا! دوستم داری؟

 

من – بی تعارف- هستی ام را از شما دارم

آقا خلاصه مطلبی ؛ فرمایشی ؛ کاری...

 

من خوانده ام دربارتان یک خیمه ی سادَه ست

جایی در آن دارند شاعرهای درباری؟

...

اما من و این رتبه و این منزلت ... هرگز

اما تو و این بخشش و این مرحمت... آری

 

توفیق دادی یک غزل هم صحبتت باشم

از بس که گل هستی و رو دادی به هر خاری

بیاتانی

روضه ی کربلا

کربلا نرفتن سخت است...
کربلا رفتن سخت تر !
تا نرفته ای شوق رفتن داری...
تا رفتی شوقِ مُردن !
کربلا رفته ها می دانند؛
بعد از کربلا روضه ی حسین؛
حکمِ زهر دارد برای دلِ اوراق شده ی زائر !
آخر اینجا؛
دیگر عبّاس نیست؛
تا آرام شوی در حریم امنش...


منبع: Forat.blog.ir

به یاد كربلا افتاده ام باز

به یاد كربلا افتاده ام باز

عنان طاقت از كف داده ام باز

به من ماهی نشان دادند آنجا

كه تا امروز مستم از تماشا

دلم پر می زند هرشب به بامش

سلامم می كند دارالسلامش

دل عاشق ز معشوقش جدا نیست

برایم هیچ جایی كربلا نیست

چه می فهمید از حال دل من

شنیدن كی بود مانند دیدن

من مجنون جز این لیلا ندارم

خدایا تاب تا فردا ندارم

سر عاشق نوازی داشت یارم

دو روزی پرده را برداشت یارم

قرق كرد او حرم را تا بمانم

كنار تربتش شعری بخوانم

نشانم داد مزد نوكری چیست

خریدار دل شیدای من كیست


 محمد فخار زاده


آرزو



ثامن تم:آرزوی من ...

برگرفته از وبلاگ هیئت زوارالعباس شیراز

کجاست همنفسی؟..

کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم

که دل چه می کشد از روزگار هجرانش..


آه ، حسین ...


تنهاتر از همیشه...



بر نیزه تکیه داده تنهاتر از همیشه

با چهره ی خماری زیباتر از همیشه

بذر ترانه پاشید از ابر خطبه هایش

اما زمین دلها صحراتر از همیشه...

به خودش آمد و ...

به خودش آمد و فهمید که چشمش تر بود

دو قدم مانده به بالای سر اکبر بود

تازه فهمید چه روزی به سرش آمده است

یا که بهتر چه به روز پسرش آمده است

پسر دسته گلش را چو گل پرپر دید

هر طرف را که نظر کرد علی اکبر دید

مثل مه پاره ی افتاده به خاک است تنش

در هم آمیخته خون و بدن و پیرهنش

نه توانست بغل گیرد و نه بوسه زند

نه توانست بماند نه از او دل بکند

زخم قلب پدر از جسم پسر بدتر بود

اربا اربا دل بابای علی اکبر بود

دشت مانده است وسواری که زمین گیر شده

تن صدچاک پسر دیده ،پدر پیر شده

ناله اش بین کف و هلهله ها گم شده بود

گریه اش مایه ی خندیدن مردم شده بود

ارتفاع بدنش تا به زمین کم شده بود

همه گفتند رکوع است ز بس خم شده بود

پسری مانده به خاک و پدری می نگرد

مانده حیران که چگونه بدنش را ببرد

چون که این چاک ترین جسم میان شهداست

مدد از کل جوانان بنی هاشم خواست

خوب شد بار دگر بوسه بر آن لب نگذاشت

ور نه می مرد از آن بوسه....که زینب نگذاشت

نوید اسماعیل زاده

الحمدلله

عید عبادت آمده الحمدلله

فصل سعادت آمده الحمدلله

حیف از شب و روزی که رفت از دست ما حیف

امّا حلاوت آمده الحمدلله

گاه خدایی بودن و پاکی رسیده

اوقات رحمت آمده الحمدلله

شرح حدیث عاشقی پیداست امروز

پاداش غیرت آمده الحمدلله

می بارد ابر مغفرت دنیا چه زیباست

نور حقیقت آمده الحمدلله

هر کس گرفته نمره از حق با جواز ِ ...

شش دانگ جنـــّــت آمده الحمدلله

در سایه سار لطف رحمان جا بگیرید

حرف از شفاعت آمده الحمدلله

هر چند ماه فاطمه رویت نگردید

حتما ً به هیأت آمده الحمدلله

حسین ایمانی



شاید دلت بسوزد


شاید دلت بسوزد و رحمی به ما کنی

ما را ز دام سخت جدایی رها کنی

چیزی نمی شود که میان قنوت خود

یک ذره هم برای ظهورت دعا کنی

چشم های حیدری شما باده پرور است

یک ذره می شود که به ما می عطا کنی

ای فارس الحجاز غریب خدا بیا

تا مرقدی برای عزیزت بنا کنی

ای یوسف قبیله ی زهرا نمی شود

ما را به عطر پیروهنت آشنا کنی

آیا نمی شود که بیایی و بعد از آن

ما را ز بام مسجد کوفه صدا کنی

برخیز و ذوالفقار خودت را تکان بده

وقتش شده است کرب وبلایی به پا کنی

آقا تو را قسم به غریبی عمه ات

جمعه بیا که حاجت ما را روا کنی
 علي حسني

فطریه...

       حسین جان !

          فطریه ی ما را هم با غلامانت کنار بگذار

             که عمریست ریزه خوار سفره ی تو هستیم...


http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/HOSSEIN/kamel/84.jpg

کرب و بلا مانده هنوز


همه رفتند، گدا باز گدا مانده هنوز

شب عید است و خدا عیدی ما مانده هنوز

دهه آخر ماه اول راه سحر است

بعد از این زود نخوابیم، دعا مانده هنوز

عیب چشم است اگر اشک ندارد،ور نه

سر این سفره ی تو حال و هوا مانده هنوز

کار ما نیست به معراج تقرّب برسیم

یا علیّ دگری تا به خدا مانده هنوز

گوئیا سفره ی او دست نخورده مانده است

او عطا کرد، ولی باز عطا مانده هنوز

گریه ام صرف تهی بودن اشکم نیست

دستم از دامن محبوب جدا مانده هنوز

وای بر من که ببینم همه فرصت ها رفت

باز در نامه ی من جرم و خطا مانده هنوز

یک نفر بار زمین مانده ی ما را ببرد

کس نپرسید که این خسته چرا مانده هنوز

هر قدر این فتنه گری رنگ عوض کرد ولی

دل ما مست علی، شکر خدا مانده هنوز

تا که در خوف و رجائیم توسل باقی است

رفت امروز ولی روز جزا مانده هنوز

هر چه را خواسته بودیم، به احسان علی

همه را داد، ولی کرب و بلا مانده هنوزَ

علی اکبر لطیفیان



وقتِ خداحافظیه

وقتِ خداحافظیه، مهمونی ام تموم شد!

حسرتِ این روزایِ خوش، بغضی توی گلوم شد

صاب خونه ممنون توأم، هیچ چیزی کم نذاشتی

با اینکه لایق نبودم، سنگ تموم گذاشتی

 نمی تونم دل بِکنم، جدایی خیلی سخته!

 بدرقه رفتن اینطوری، خدایی خیلی سخته!

ماه رمضون کجا میری!؟ نرو دلم می گیره

از این به بعد باز غروبا، بی تو دلم می گیره

تا سال بعد چیکار کنم! زنده شاید نباشم

با چشم گریون دوباره، از تو باید جداشم

حرف جدایی که میشه، دلم عزا می گیره

دلم به یادِ روضه های کربلا می گیره

**

حسین من نرو بمون، سایه ی روسرم باش

حالا که عباس ندارم، پناه این حرم باش

دلم شده پشتِ سرت، مثل موهات پریشون

خودت بگو چیکار کنم، تنها تو این بیابون

داداش نرو تورو خدا، نذار که در به در شم

نذار با شمر و حرمله، تا کوفه همسفر شم

 وحید قاسمی


آقا سلام


آقا سلام ؛ ماه مبارک تمام شد

شبهای آخر من و ماه صیام شد

 

درهایی از ضیافت حق بسته شد ، ولی

پشت در نگاه شما ، ازدحام شد

 

سفره دوباره جمع شد و دیر آمدیم

دیر آمدیم و قسمت ما فیض عام شد

 

بین دعای آخر سفره دعا کنید

شاید که سال سال ظهور امام شد  

 

آقا دعا کنید که شبهای آخر است

شاید که میهمانی ما هم بکام شد

رحمان نوازني


... به این دنیا آمده ام

...

من به عشق تو

   و به شوق تو

      و به هوای بال زدن در بیکران محبت تو

                              به این دنیا آمده ام

آمده ام بلبلی باشم

    فرسنگ ها دور از گل

            ولی عاشقش...

و پرستویی که به شوق رسیدن به تو

   -هر سال -

مسیر سخت کوچ را طی می کند...

تو بودی که

    -با همان دستی که انگشتی نداشت -

          راه خدا را به من نشان دادی

  می دانی! ...

      همان جا که در آخرین بند زندگیت فرمودی:

                               بسم الله و بالله...

      من از این دورها

         از پشت فرسنگ ها فاصله

             قلب سرخم را به سوی تو

                   به پرواز در می آورم

      می آیم تا کنج شش گوشه ات

            آنجا که تا آسمان و ملکوت

               یک چشم بر هم زدن راه است ...

                  می آیم تا در آغوش ضریحت عشق را پیدا کنم ...

عطر سیب




چقدر نام تو زیباست اباعبدالله

چقدر نام تو زیباست اباعبدالله
چشم تو خالق دنیاست اباعبدالله

زائر کرببلا حق شفاعت دارد
قطره در کوی تو دریاست اباعبدالله

دستگیری ز گدا گردن هر ارباب است
کار ما دست تو آقاست اباعبدالله

مستجاب است دعا گوشه‌ی شش‌گوشه‌ی تو
حرمت عرش معلی‌ست اباعبدالله

هر کسی داد سلامی به تو و اشکش ریخت
او نظر کرده‌ی زهراست اباعبدالله

پاسخ ذکر حسین جد تو گوید جانم
گوئیا کُنیه ی طاهاست اباعبدالله

بارها گفت اگر من ز حسینم، دیدیم
جلوه‌اش اکبر لیلاست اباعبدالله

چشم ما روز قیامت به پر قنداقه‌ست
پسرت مالک فرداست اباعبدالله

روزی گریه‌ی ما دست رباب افتاده
روضه‌خوان در دل صحراست اباعبدالله

باب بین‌الحرمین از حرم عباس است
همه جا سفره‌ی سقاست اباعبدالله

ما که باشیم؟ که سنگ تو به سینه بزنیم
سینه‌زن زینب‌کبری‌ست اباعبدالله

مادرت گفت «بُنَی» دل ما ریخت به هم
بردن نام تو غوغاست اباعبدالله

مادرت گوشه‌ی گودال تماشا می‌کرد
بر سر نعش تو دعواست اباعبدالله

السلام ای پسر فاطمه یا ثارالله
بابی انت و امی یا اباعبدالله

قاسم نعمتی


نامه

بــاز اینــجـــا نشــستـه ام امــشـــــب

تـا بـگـــــــویـم پـــــر از تــــب و تـابـــــم

بـــاز چــشـمــم پــر از نگــاه شماست

در پـــــــی ردپــــــای مــهـــــتــابــــــم

***

بــــــاز دلـتـنــــگ یــک نـگـــاه تــــــوام

می شـــود بــاز هـم امــــان بــدهی؟

بــــــاز بــی تـــاب روی مــــاه تــــــوام

می شــود اذن جـمـکـــــران بــدهی؟

***

می شــود بــاز هــم بــبـیــنــم کـه...

گــوشه صحــن، بـغــض و گــــریه و آه

نــامه ای که نـوشتــه ام بـا شـــــوق

مـقصــــد نـامه روی حـضـــــرت مـــاه

***

نـامـــه ام بــغــــــض دارد و گـــــریـه

گـــریه ای که فقـط بـــرای شماست

گـــریه از عمـق سینه ای که فقط...

نـــذر غم های کــــربـلای شماست

***

بـغـــــض دارم ولی نـمی شـکـنــــد

کاش امشب تو روضه خـوان باشی

کاش امشب کنــار این همه بغــض

تـوی هـیـئـت تـو مـیــــزبـان بـاشـی

***

بــاز بـا دســـت خــــود مـــداوا کــن

حـاجـــت واژه هـــای ســائــــــل را

بــاز بـا یــک نـگــــاه درمــــان کـــن

جـهــت قـبـلــه هــای مـایـــل را...

***

بـغــضِ در سـیـنـــه هـا نترکــیده!

آشنــای غـــــریــب عـاشـــق ها!

مـعـنـی یـــک طـلـــوع عـــرفـانی!

راز اشـــک شـــب شقـایـــق ها!

***

مــن دوباره شکــستـه ام امشب

می شود ساز من درست شود؟1

نـامـه ی مـن رســـیــده آخــر خط

به کــدام آشـیانه پـســـت شود؟

***

آسمان؟ مکه؟ سامـرا؟ مشهد؟

یا به سمـت دمشـــق بفرستم؟

جمکـران؟ کربلا؟ نجف؟ تو بگو...

به نـشانی "عشــق" بفرستم؟

***

نامـه بـا اشـــک می شود امضا

تـا بــبیـــنی نـگــــاه بـیــــــمارم

تـا بـدانی بــــرای پـاســـــخ تــو

هـر سحـــر تـا سـپیــده بیــدارم

***

و دوباره غـــــروب یـک جـمـعـــه

کـــاش این آخرین غـــروب شود

کـاش این هفتـه ای که می آید

حـال عاشق دوباره خــوب شود

***

حـــرف خیـــلی زدم بــرای شما

تـو ولی بــاز هـم ندیــــده بگـــیر

از مـیــــان تــمــام ایــــن نـامـــه

آخـــرش را فقـط شـنیــده بگـــیر

***

دوســت دارم کـه نـامــه بعــدی

مـقصــدش بـغـــض آخــرم باشد

مـقصــدش با همیـشه فرق کند

مـقصــدش صـحـن مــادرم باشد

 محمد جواد خراشادیزاده


یوسف زهرا

غزل عسل شود از نام با مسمایت

و کوه سجده کند پیش قد و بالایت

شوند، پای نگاه تو یوسف زهرا...

تمام اهل زمین خدا، زلیخایت

تو جلوه ای ز خدایی و وقت آمدنت

چه عاشقانه خودش میکند تماشایت

نگاه کوچه ی ما منتظر که در سحری...

بیایي و بزند بوسه بر کف پایت

به روی خاک مبادا قدم زنی آقا

گذار روی دو چشم ترم قدمهایت

فدای وتر شما در دل شب و صحرا

فدای خواندن قرآن و صوت زیبایت

همیشه و همه جا آرزوی من این است

شبی و من و شما ، خیمه ی معلّایت

 سعيد رمضاني


به خداوند قسم چشم به راهیم هنوز


ما که لبریز غم و غصه و آهیم هنوز

رمضان آمده و غرق گناهیم هنوز

رانده از عالم و آدم شده ایم آقا جان

بی کس و خسته و بی پشت و پناهیم هنوز

دستمان را تو گرفتی که بیاییم به راه

ولی افسوس که ما در ته چاهیم هنوز

ما خجالت زده ی لطف تو هستیم زیرا

آه...غفلت زده با روی سیاهیم هنوز

با همین روی سیاه و دل ناپاک اقا

به خداوند قسم چشم به راهیم هنوز

هرشب ماه مبارک بخدا گریه کنِ

روضه های شه بی یار و سپاهیم هنوز

****

مرده ایم و ز دم گرم تو جان میخواهیم

یک سفر - کرببلا- در رمضان میخواهیم

عليرضا خاكساري


امشب گلاب قبر علی اشک مجتباست


مسجد، خموش و شهر پر از اشک بی‌صداست
 ای چاه خون گرفته کوفه علی کجاست؟
 
ای نخل‌ها که سر به گریبان کشیده‌اید
 امشب شب غریبی و تنهایی شماست
 
دل‌ها تمام، خیمه آتش گرفته‌اند
 صحرای کوفه شام غریبان کربلاست
 
امشب علی به باغ جنان پیش فاطمه است
 اما دل شکسته او در خرابه‌هاست
 
سجاده بی‌امام و زمین‌ لاله‌گون ز خون
 مسجد غریب مانده و محراب، بی‌دعاست
 
باید گلاب ریخت پس از دفن، روی قبر
 امشب گلاب قبر علی اشک مجتباست
 
تو از برای خلق جهان سوختی علی!
 اما هزار حیف که دنیا تو را نخواست
 
ای چاه کوفه اشک علی را چه می‌کنی
 دانی چقدر قیمت این در پربهاست؟


روضه ی باران


با نام عشق، خلقت انسان شروع شد

جانی گرفت و غصّه به این سان شروع شد

فریادِ طبل، ضجّه‌ی زنجیر، شور سنج

با رعدهای تعزیه‌گردان شروع شد

در بین ابرهای سیه پوش آسمان

بغضی شکفت، روضه‌ی باران شروع شد

ممکن نبود اینکه دو خورشید، همزمان...

از قتلگاه، ممکن و امکان شروع شد

اقرأ به نام عشق در این دشت پر بلا

بالای نیزه بود که قرآن شروع شد

بابا کجاست؟ عمّه چرا گریه می‌کنی؟

هق هق میانِ شام غریبان شروع شد

وقتی که روضه‌خوان کمرش را گرفته بود

بالا گرفت گریه و طوفان شروع شد

هر «یا حسین» نقطه‌ی آغاز روضه‌ایست

این روضه تا رسید به پایان شروع شد

شاعر: رضا احسان پور


ای تیغ...


هر چند زخم کاری روی سرم شدی
اما علاج این دل زخمی ترم شدی

ای تیغ... حاجتم که روا شد... ولی بدان
تیری به قلب غم زده ی دخترم شدی

یک تن در این دیار وفای تو را نداشت
در دست دشمن آمدی و یاورم شدی

اما نه... ضربه ای که زدی رنگ کوچه داشت
آیا تو در مدینه وبال پرم شدی؟

یادت که هست... حائل در بود و با قلاف
شلاق برگ های گل پرپرم شدی

یاری قنفذ آمدی و بین کوچه ها
زخم کبود بازوی نیلوفرم شدی
***
می بینم آن زمان که به دستان حرمله
تیری سه شعبه در گلوی اصغرم شدی

می بینم آن زمان که تو در هیبت عمود
روزی خراب بر سر آب آورم شدی
***محمد علی بیابانی***


دل شوره ام شبیه هراس مدینه است


حالا که نیست مادر من هست دخترت
حتی حسین هم به فدای تو و سرت

از مسجد مدینه که خیری ندیده ای
یادت که هست کوچه و پهلوی یاورت

دل شوره ام شبیه هراس مدینه است
رنگ کبود پر شده در دیده ی ترت

آیا زمان رفتن تو سوی مادر است؟
خیلی به یاد فاطمه ای روز آخرت

من قصد کرده ام که اگر رفتنی شدی
گیسوی خویش پهن کنم در برابرت

چه ضربه ای زدند که ای کاش می زدند
آن ضربه را به جای تو بر فرق دخترت

چه ضربه ای زدند که ابرو شکاف خورد
چه ضربه ای زدند که افتاد پیکرت

خون از بدن کنار زدن عادت من است
آن روز خون سینه و حالا سحر سرت
علی اکبر لطیفیان


بر این شهید، ظلم و ستم بی‌حساب شد


خون جبین به گلشن حُسنش گلاب شد
 چون شمع سوخته نور پراکند و آب شد
 
از خون او به دامن محراب، نقش بست
 بر این شهید، ظلم و ستم بی‌حساب شد
 
شمشیر، گریه کرد به زخم سر علی
 حتی به غربتش جگر خون کباب شد
 
محراب! ناله از دل خونین کشید و گفت:
 یا فاطمه! دعای علی مستجاب شد
 
مویی که شد سفید زهجران فاطمه
 جرمش مگر چه بود که از خون خضاب شد؟
 
هرکس گرفت سهم خود از دست روزگار
 سهم تراب، خون سر بوتراب شد
 
فرق علی دو‌تا شد و جبریل صیحه زد
 ای وای! چار رکن هدایت خراب شد
 
هر پادشه ستم به رعیت کند ولی
 پیوسته بر علی ز رعیت عذاب شد
 
هم شیر حق برای شهادت شتاب داشت
 هم خصم بهر کشتن او در شتاب شد
 
«میثم!» سرشک دیده و خون‌جگر کم است
 بــر رهبــری کـه پیـر به فصل شباب شد
استاد سازگار


http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/ali/shahadat/kamel/19.jpg

شکسته سر


این چشم ها به راه تو بیدار مانده است
چشم انتظارت از دم افطار مانده است

برخیز و کوله بار محبّت به دوش گیر
سرهای بی نوازش بسیار مانده است

با تو چه کرده ضربه ی آن تیغ زهر دار
مانند فاطمه تنت از کار مانده است

آنقدر زخم ضربه دشمن عمیق هست
زینب برای بستن آن زار مانده است

آرام تر نفس بکش آرام تر بگو
چندین نفس به لحظه دیدار مانده است

از آن زمان که شاخه یاست شکسته شد
چشمت هنوز بر در و دیوار مانده است

سی سال رفته است ولی جای آن طناب
بر روی دست و گردنت انگار مانده است

می دانی ای شکسته سر آل هاشمی
تاریخ زنده در پی تکرار مانده است

از بغض دشمنان به تو یک ضربه سهم توست
باقی آن برای علمدار مانده است

محسن عرب خالقی


http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/ali/shahadat/kamel/09.jpg

نام ما را ننویسید، بخوانید فقط


نام ما را ننویسید، بخوانید فقط

سر این سفره گدا را بنشانید فقط

 

آمدم در بزنم، در نزنم می میرم

من اگر در زدم این بار نرانید فقط

 

میهمان منتظر دیدن صاحب خانه ست

چند لحظه بغل سفره بمانید فقط

 

کم کنید از سر من شرّ خودم را، یعنی

فقط از دست گناهم برهانید... فقط

 

حُرّم و چکمه سر شانه ام انداخته ام

مادرم را به عزایم ننشانید فقط

 

صبح محشر به جهنم ببریدم اما

پیش انظار گنهکار نخوانید فقط

 

پیش زهرا نگذارید خجالت بکشیم

گوشه ای دامن ما را بتکانید فقط

 

حقمان است ولی جان اباعبدالله

محضر فاطمه ما را نکشانید فقط

 

سمت آتش ببری یا نبری خود دانی

من دلم سوخته، گفتم که بدانید فقط

 

گر بنا نیست ببخشید، نبخشید اما

دست ما را به محرم برسانید فقط

علي اكبر لطيفيان


هر سحر مثل محرم دل من می گیرد


رمضان بوی مناجات و دعا می آید
عطر تسبیح و صدای شهدا می آید

گوشه ی چشم من امروز سحر، تر شده است
آبرو باز به کابین گدا می آید

دیده ی کور به اشک سحری روشن شد
بوی پیراهن یوسف ز کجا می آید؟

کاش آماده ی مهمانیتان می بودم
به سر سفره کسی بی سر و پا می آید

خاطر حضرت ارباب بیا عفوم کن
که فقط بخشش و رحمت به شما می آید

هر سحر مثل محرم دل من می گیرد
باز عطر حرم کرب و بلا می آید

لب من زخم شده از عطش اما به فدات
یادم از چوب و لب و طشت طلا می آید

محسن حنیفی


http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/monasebat/ramezan/kamel/07.jpg

پهن شد سفره ي احسان، همه را بخشيدي


پهن شد سفره ي احسان، همه را بخشيدي

باز با لطف فروان همه را بخشيدي

 

ابر وقتي كه ببارد همه جا مي بارد

رحمتت ريخت و يكسان همه را بخشيدي

 

گفته بودند به ما سخت نمي گيري تو...

همه ديديم چه آسان همه را بخشيدي

 

يك نفر توبه كند با همه خو مي گيري

يك نفر گشت پشيمان همه را بخشيدي

 

پس گنهكاري امروز مرا نيز ببخش

تو كه ايام قديم، آن همه را بخشيدي

 

حيف از ماه تو كه خرج گناهان بشود

تو همان نيمه ي شعبان همه را بخشيدي

 

داشت كارم گره مي خورد ولي تا گفتم:

" جان آقاي خراسان" همه را بخشيدي

 

بي سبب نيست شب جمعه شب رحمت شد

مادري گفت "حسين جان" را بخشيدي

علي اكبر لطيفيان