آقا قرار ما سر میدان کاظمین

طوبای تو میان دلم قد کشیده است

بین من و خیال خودم سد کشیده است

احساس می کنم به تو نزدیک می شوم

جذر مرا نگاه شما مد کشیده است

این جذبه طلایی بالا نشین تو

بال مرا حوالی گنبد کشیده است

دست خدای عز و جل روی قلب ما

این بار سوم است محمد کشیده است

نوری رئوف در حرمت موج می زند

الطاف کاظمین به مشهد کشیده است

بخشنده تو ،خدای کرم تو ، جواد تو

ابن الرضا تو ، حضرت باب المراد تو

بگذار خاک پای تو نقاشی ام کنند

سجاده ی دعای تو نقاشی ام کنند

بگذار بر کنار قدم های هر شبت

با رشته عبای تو نقاشی ام کنند

بال و پرم بده که شبیه کبوتری

امروز در هوای تو نقاشی ام کنند

بگذار از زمان ازل تا همیشه ها

آقای من برای تو نقاشی ام کنند

وقتی میان خانه دعا پخش میکنی

مسکین ترین گدای تو نقاشی ام کنند

بخشنده تو ، خدای کرم تو ، جواد تو

ابن الرضا تو ، حضرت باب المراد تو

ای بالش تو دست امام رئوف ما

ای  سایه بان روی تو بال فرشته ها

تا آمدی امام رضا گریه اش گرفت

ای مستجاب چله سجاده دعا

تا یک تبسمی نکنی پا نمی شود

خورشید از مقابل گهواره شما

اینگونه بی نقاب نظر می خوری عزیز

اینقدر در مقابل آیینه ها نیا

آقا قرار ما سر میدان کاظمین

ای اولین زیارت ما بعد کربلا

بخشنده تو ، خدای کرم تو ، جواد تو

ابن الرضا تو ، حضرت باب المراد تو

هر صبح چهارشنبه مقیم تو می شوم

از زائران صبح نسیم تو می شوم

روزی اگر به طور مرا راهیم کنند

سوگند میخورم که کلیم تو می شوم

وقتی که از محله ما میکنی عبور

کوچه نشین دست کریم تو می شوم

بر پشت بام گنبد زرد و طلائیت

مثل کبوتران حریم تو می شوم

کم کم در ابتدای خیابان کاظمین

دارم همان گدای قدیم تو می شوم

بخشنده تو ،خدای کرم تو ، جواد تو

ابن الرضا تو ، حضرت باب المراد تو

علی اکبر لطیفیان

با هر سلام صبح به آقای بی کفن...

 

با هر سلام صبح به آقای بی کفن

                                             انگار  رو به روی حرم ایستاده ایم

شکر خدا که نان شب ما حسین شد

                                             ممنون لطف مادر این خانواده ایم

داریم با حسین حسین پیر می شویم

                                    خوشحال از این جوانی از دست داده ایم ....

         

Click for larger version

این جمعه هم گذشت

این جمعه هم گذشت ...

خبر از یار ما نشد...

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/mahdi/kamel/155.jpg


برای خشنودی آقا

باید که به جز فرج دعایی نکنیم
جز در غم او آه و نوایی نکنیم

خشنودی صاحب الزمان از امروز
تصمیم بگیریم، خطایی نکنیم

محمد شجاع
http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/mahdi/kamel/130.jpg

یا من ارجوه لکل خیر

 ماه قشنگ خدا ...

 خوش امدی...

وقتی این دعا رو می خونم تصویر حرم حضرت علی -ع- جلوی چشمام نقش می بنده ...

خدای خوبم ، می شه باز هم خوندن این دعا رو بعد از خوندن نماز توی صحن حرم مولا روزیم کنی؟

و اما آتش...

زنگ چهارم بود . برگه های آزمون ریاضی رو بین بچه ها پخش کردم . همه مشغول نوشتن شدن . هنوز پنج دقیقه نگذشته بود که صدای انفجار خفیفی به گوشم رسید . بچه ها کمی نگران شدن و به من نگاه کردن . من هم با لبخند نگاشون کردم . اروم شدن و به نوشتن ادامه دادن . چند ثانیه بعد سرو صدایی از کلاس بغلی شنیدم . فکر کردم شاید براشون اتفاقی افتاده . از کلاس بیرون اومدم دیدم کلاس اونها پر از دود شده و بچه ها دارن با وحشت از کلاس بیرون میان . سریع برگشتم دیدم کلاس ما هم داره پر از دود می شه  به سرعت بچه ها رو بیرون بردم و از راه پله به حیاط فرستادمشون . اخرین نفر که پایین رفت به طرف اتاق انتهای راهرو دویدم . در اتاق قفل بود . فهمیدم کسی توی اتاق نیست . با عجله برگشتم و به حیاط رفتم . بچه ها ترسیده بودن . دود غلیظی اسمون پشت مدرسه رو پر کرده بود . بچه ها با وحشت به اتش نگاه می کردن ، بعضی ها گریه می کردن ، بعضی ها مات و مبهوت به شعله هایی که گاهی از پشت ساختمون دیده می شد چشم دوخته بودن و بعضی ها مادرهاشون رو صدا می کردن . صحنه ی عجیبی بود ، بچه های مدرسه همه توی حیاط بودن . کوچکتر ها خیلی بیشتر بی تابی می کردن و همه ی معلم ها سعی می کردن بچه ها رو اروم کنن. توی حیاط متوجه شدم اتش سوزی مربوط به ساختمون نیمه ساز پشت مدرسه اس و فقط دود غلیظ اون وارد مدرسه ی ما شده . با این حال ارامش دادن به بچه ها کار سختی بود .

مامورهای اتش نشانی که وارد مدرسه شدن ....تازه اول روضه بود ....


اینجا بچه هایی که حجاب نداشتن از دیدن مامورهای اتش نشانی که وارد حیاط شده بودن به اضطراب افتاده بودن و دنبال حجابی می گشتن و سعی می کردن خودشون رو زیر چادر معلم ها یا پشت دیوارها قایم کنن... تو کربلا....

اینجا فقط دود بود ... تو کربلا دود بود و اتش ...

اینجا همه برای کمک اومده بودن ... تو کربلا برای غارت ...

بغض راه گلوم رو گرفته بود . وقتش نبود وگرنه میشستم  و یه دل سیر برای غربت اهل بیت رسول خدا گریه می کردم ....

لا یوم کیومک یا ابا عبدالله

بخشی از یادداشت یه خانم معلم تو دفتر خاطراتش....




ولی وای حسین....

بهر تو کفن بود ولی وای حسین!

 غم سایه فکن بود ولی وای حسین!

 هر چند شدی کشته تو از زهر ولی

 سر روی بدن بود ولی وای حسین!

سید مجتبی شجاع


سامرای تو مدینه ست

مثل امواج خروشان كه به ساحل برسند
وقت آن است كه عشاق به منزل برسند
هادی راه تو هستی و یقیناً بی تو
ناگزیرند از آغاز به مشكل برسند
رهروان از تو و از جامعه تا بی خبرند
كی به درك قلم و قاف و مزمل برسند
واجب دین خدا بودی و تركت كردند
در شتابند به انجام نوافل برسند
در جهان حاكم جبار فراوان دیدیم
كه بعید است به پای متوكل برسند
سامرای تو مدینه ست مبادا یك روز
صحن های تو به ویرانی كامل برسند
با هم از غربت و داغ تو سخن می گویند
شاعرانی كه به درك متقابل برسند
واژه ها كاش كه از سوی تو الهام شوند
تا به این شاعر آشفته ی بیدل برسند

شهادت امام هادی علیه السلام تسلیت باد

با تشکر از مدیر وبلاگ فطرس

.شبیه عمو قد کشیده ای

بر نیزه ای ...شبیه عمو قد کشیده ای

سر را بلند کن وبگو قد کشیده ای


ای شیر مرد من ...تو نه با قطره های شیر

با لخته های خون گلو قد کشیده ای


قد قامت نماز تو با خون وضو گرفت

ای قامتی که غرق وضو قد کشیده ای


مادر خیال قد تو را آه می کشید

چون آه قد کشیده ی او قد کشیده ای...


خورشید من ! در آن طرف مرزهای عشق

بر قله های نیزه...فرو...قد کشیده ای

زهرا هاشمی

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/ali%20asghar/kamel/07.jpg


اين نبش قبر، عقده ي ديرينه ي شماست

اين نبش قبر، عقده ي ديرينه ي شماست
اين ها گواهِ جنگ عليه خودِ خداست

وهاّبيان پست! چرا بس نمي کنيد
اندازه ي خصومت يک قوم تا کجاست؟
گيرم که نبش قبر کنيدش، چه فايده؟
ديگر مزارِ ابن عدي در قلوب ماست ...

"يک عده آمدند پي نبش قبر"، آه
اين حرفها چقدر براي من آشناست

تاريخ چند صفحه ورق خورد تا رسيد
آنجا که دور قبر غريبي سر و صداست ...

تا نبش قبر فاطمه راهي نداشتند
ديدند ذوالفقار به دستان مرتضاست

ذهنم دوباره رفت به جايي شبيه اين
حرف مدينه نيست دگر، حرف کربلاست

ده نيزه دار دور و برِ قبر کوچکي
حلقه زدند... لشگر دشمن چه بي حياست

حالا رباب مانده و يک شيرخواره که
مثل سرِ حسين، سرش روي نيزه هاست...

سلام دلبر من

به کوچه های عبورت سلام دلبر من                به لحظه های حضورت سلام دلبرمن

به هر که نام تو را عاشقانه می خواند              به عاشقان ظهورت سلام دلبر من

اگرچه سیرت وصورت تورایکی است ولی            تو رابه سیرت وصورت سلام دلبر من

چقدر صبرتو زیباست ای تبلور صبر              به قلب پاک وصبورت سلام دلبر من

به اشک نیمه شبت صد هزار بار درود            به گونه های نمورت سلام دلبر من

سلام بر تو که مشتاق شیعیان هستی                به اشتیاق وسرورت سلام دلبر من

غروب جمعه که چشم انتظار ودلتنگم               دهم سلام به رویت٬سلام دلبر من

خداکند  که  بیایی٬ هنوز  منتظرم                    و تا زمان ظهورت سلام دلبر من

بیاتانی

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/mahdi/kamel/154.jpg

گریه می کنم

عمری است با عنایتتان گریه می کنم                      با روضه های مادرتان گریه می کنم

وقتی میان روضه به گودال می رسم                       با اشک های خواهرتان گریه می کنم

گریان برای ساقی لب تشنه،مشک هم                   با مشک بر برادرتان گریه می کنم

گاهی برای آن سربالای نی،گهی                          بر زخم های پیکرتان گریه می کنم

هر وقت روضه،روضه ی شش ماهه می شود              باروضه خوان هیئتتان گریه می کنم

اصلا چگونه اشک نریزم برایتان                              من که مدام با غمتان گریه می کنم

حس می کنم میان حرم ایستاده ام                      هروقت پای بیرقتان گریه می کنم

گر دست من رسد به شما می نهم ز درد               سررا به روی دامنتان؛ گریه می کنم

من راحسین زائر شش گوشه می کنی؟                من که برای اکبرتان گریه می کنم...

یک تکه از بهشت خدا می شود دلم                   هر وقت با زیارتتان گریه می کنم

عمری است گشته مرغ دلم مبتلایتان                    تنها نه در محرمتان گریه می کنم

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/amaken/karbala/kamel/33.jpg

بر خاک عزیزیست ...

از مکه خبر آمده داغ است خبرها

باید برسانند پدرها به پسرها

از مکه خبر آمده از رکن یمانی

نزدیک اذان ناله بلند است سحرها

داغ است خبرها نکند باد مخالف

در شهر بپیچد بزند شعله به درها

نزدیک سحر قافله ای رد شد از اینجا

ماندیم دوباره من و اما و اگرها

باید بروم زود خودم را برسانم

حتی شده حتی شده از کوه و کمرها

از مکه خبر رفته رسیده ست به کوفه

حالا همه با خیره سری خیره به سرها

بر خاک عزیزی ست... ولی پیرهنش را...

سربسته بگویند پسرها به پدرها

برخاک عزیزی ست و در راه عزیزی ست

خود را برسانید که داغ است خبرها

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/amaken/makke/kamel/17.jpg


 


چقدر بر تن کعبه سفید می آید

به شیوه ی غزل اما سپید می آید
صدای جوشش شعری جدید می آید

چه آتشی غم تو باز زیرسر دارد
که باغ شعرٍ تر از آن پدید می آید

دوباره سبز شده خاک سرزمین دلم
مگر زخطّه ی چشمت شهید می آید؟

نفس نفس به امید تو عمر می گذرد
امید می رود آری ، امید می آید

برای درد دل تو مفید نیست کسی
وگرنه نامه برای مفید می آید

مردّدم که تو با عید می رسی از راه
و یا به یُمن قدوم تو عید می آید

کلیدداری کعبه نشانه ی حق نیست
کسی است حق که در آن بی کلید می آید

و حاجیان همه یک روز صبح می گویند:
چقدر بر تن کعبه سفید می آید

بیاتانی

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/mahdi/kamel/154.jpg

عشق فردای دیگری دارد

عشق دنیای دیگری دارد

شور و غوغای دیگری دارد

سرزمینی ست پشت دریاها

آسمان های دیگری دارد

زندگی پاسخ معمایی ست

که معمای دیگری دارد

عشق یک اتفاق پیچیده ست

ریشه در جای دیگری دارد

توی دنیای عشق حتی عشق

نام زیبای دیگری دارد

کربلا تا دمشق... آری عشق

ماجراهای دیگری دارد

عشق یک روز إربا إربا شد

و قضایای دیگری دارد...

گرچه امروز زخمی و خاکی ست

عشق فردای دیگری دارد


زندگی نیست این که ما داریم

عمر معنای دیگری دارد...

بیاتانی

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/HOSSEIN/kamel/32.jpg


خلقت زهرا

دست خدا در خلقت زهرا چه ها کرد

سر تا به پا اعجاز را بر او عطا کرد

تا این که گنج مخفی اش پنهان نماند

طرح جدیدی از خداوندی به پا کرد

نوری سرشت و مدتی بعد از سرشتن

او را به نام حضرت زهرا صدا کرد

وقتی برای بار اول، فاطمه گفت

آن جا حساب "فاطمیون" را جدا کرد

او جای خود دارد کنیز خانه ی او

با یک نگاهی خاک را مثل طلا کرد

حوریه بود و دست هایش پینه می بست

از بس که در این خانه گندم آسیا کرد

نان شبش در دست مسکین مدینه...

... می رفت یعنی روزه را با آب وا کرد

امشب دخیل چادری پر وصله هستم

آن چادری که بی خدا را با خدا کرد

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/ZAHRA/veladat/kamel/18.jpg

مادر ایینه ها

زهرا بهانه ایست که عالم بنا شود

او آمده که مادر آئینه ها شود

او آفریده گشت که یک چند مدتی

نور خدا به روی زمین جا به جا شود

او آفریده شد که در این روزهای سخت

زهرا شود، علی شود و مصطفی شود

او مادر تمامیِ دل های حیدری ست

باید که کُفو فاطمه شیر خدا شود

هر کس مگر که مادر معصوم می شود؟

او آمده که مادر کرب و بلا شود

زهرا اگر نبود چگونه به عالمی

صدها روایت از مِی کوثر عطا شود

بی اذن فاطمه کسی اصلاً اجازه داشت؟

بر روی خاک و اوج فلک پیشوا شود

ای خوش به حال آن که در آن لحظۀ حساب

با انتخاب مادری او سَوا شود

مادر سلام روز ظهورت مبارک است

لعنت بر آن که منکر صدق شما شود

 

ما را گدای خانه ي لطفت حساب کن

ما را برای نوکریت انتخاب کن

 

مادر تویی که قدر شما بی نهایت است

هر جمله ی تو شامل صدها روایت است

در هر کجا که نام شما ذکر می شود

تفسیر پایداری و  صبر و صلابت است

جبریل با هزار ملک ریزه خوار توست

سوگند خورده هر شبِ این جا ضیافت است

هر کس مقام نوکریت را فروخته

جان حسین و جان حسن بی لیاقت است

تاریخ ثبت کرده که این جان نثاری ات

بهر علی نمونۀ اصل ولایت است

سلمان ز خاک خانه تو رزق می گرفت

این است روز و شب همه کارش ارادت است

شاگرد برترین تو  واللهِ زینب است

تندیس عفت است خداوند عصمت است

 

از گرد چادرت همه عالم درست شد

صدها هزار بیرق و  پرچم درست شد

 

خورشید سبز نیمه شبِ انتظار، تو

شیرینی همیشۀ فصل بهار، تو

ابری ترین هوای تو سجاده های شب

هر روز تا به شب نفس روزه دار، تو

ای رحمت تو شامل حال تمام خلق

روی سرم دوباره ز رحمت ببار، تو

ما هر چه هست از تو و لطفت گرفته ایم

تا روز حشر پیش خدا اعتبار، تو

ما با علی امام تو هم رأی می شویم

هر دم برای شیر خدا ذوالفقار، تو

آن روز که تمامی مردم پیاده اند

بر روی ناقه های بهشتی سوار، تو

آن جا برای این که شفاعت شویم ما

حتماً دو دست ساقی خود را بیار، تو

 

محشر به نام پاک تو محشور می شویم

بی اذن تو ز درب جنان دور می شویم

 

تو آمدی که در شب دل ها قمر شوی

در سینۀ شکستۀ دوران گُهر شوی

تو آمدی که قامت دین را به پا کنی

بر شاخه های نخل ولا برگ و بَر شوی

تو آمدی که سورۀ کوثر بیاوری

تو آمدی برای علی بال و پر شوی

تو آمدی که مادری ات را نشان دهی

تو آمدی که مادر کل بشر شوی

معنای اصل ام ابیها فقط تویی

تو آمدی که باعث فخر پدر شوی

تو آمدی که در دل دریای شعله ها

مثل کتاب سوخته ای شعله ور شوی

تو آمدی که باطن شهری عیان شود

تو آمدی که شاهد مرگ پسر شوی

 

من که برای مدح تو چیزی نداشتم

تنها قلم به صفحه ي قلبم گذاشتم

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/ZAHRA/veladat/kamel/79.jpg

کوچیده اید زود...

ای کشتگان عشق برایم دعا کنید


یعنی نمی شود که مرا هم صدا کنید


فریاد چشم های مرا هیچ کس ندید


پس یک نگاه محض رضای خدا کنید


ای مردمان رد شده از هفت شهر عشق


رحمی به ساکنین خم کوچه ها کنید


این دست های خسته ی خالی دخیلتان


درد مرا به حکم اجابت دوا کنید


کوچیده اید زود مگر صبرتان کجاست ؟


من می رسم تو را به خدا پا به پا کنید


یک کوله بار حادثه و یک کوره راه عمر


باید عبور کرد ، برایم دعا کنید

264140_lzoBVNge.jpg

علی برای حبیبش انار می آورد

و قصه خواست ببیند یکی نبودش را
بنا کند پس از آن گنبد کبودش را

خدای قصه یکی بود و سخت تنها بود

یکی نبود و خدا در دلش سخن ها بود

یکی نبود که جانی به داستان بدهد

و مثل آینه او را به او نشان بدهد

یکی که مثل خودش تا همیشه نور دهد

یکی که نور خودش را از او عبور دهد

یکی که مَطلع پیدایش ازل بشود

و قصه خواست که این مثنوی غزل بشود


نوشت آینه و خواست برملا باشد

نخواست غیر خودش هیچ کس خدا باشد

نوشت آینه و محو او شد آیینه

نخواست آینه اش از خودش جدا باشد

شکفت آینه با یک نگاه؛ کوثر شد

که انعکاس خداوندی خدا باشد

شکفت آینه و شد دوازده چشمه

و خواست تا که در این چشمه ها فنا باشد

و چشمه ها همه رفتند تا به او برسند

به او که خواست خدا چشمه ی بقا باشد

نگاه کرد، و آیینه را به بند کشید

که اصلاً از همه ی قیدها رها باشد

خدا، خدای جلالت خدای غیرت بود

که خواست، آینه ناموس کبریا باشد


نشست؛ بر رخ آیینه اش نقاب انداخت

و نرم سایه ی خود را بر آفتاب انداخت

در این حجاب، جلال و جمال "او" پیداست

"هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست"

نشاند پیش خودش یاس آفرینش را

و داد دسته ی دستاس آفرینش را

به دست او که دو عالم، غبار معجر او

و داد دست خدا را به دست دیگر او

به قصه گفت ببیند یکی نبودش را

بنا کند پس از این گنبد کبودش را...

...


رسید قصه به اینجا که زیر چرخ کبود

زنی، ملازم دستاس، خیره بر در بود

چرا که دست خداوند، رفته بود از فرش

انار تازه بچیند برای او در عرش

کمی بلندتر از گریه های کودکشان

درخت های جهان در حیاط کوچکشان

کنار باغچه، زن داشت ربنا می کاشت

برای تک تک همسایه ها دعا می کاشت

و بی قرارتر از کودکی که در بر داشت

غروب می شد و زن فکر شام در سر داشت

چه خانه ای ست که حتی نسیم در می زد

فدای قلب تو وقتی یتیم در می زد

صدای پا که می آمد تو پشت در بودی

به یاد در زدن هر شب پدر بودی

فقیر دیشب از امشب اسیر آمده بود

اسیر لقمه ی نانت فقیر آمده بود

صدای پا که می آید... علی ست شاید... نه...

همیشه پشت در اما...کسی که باید... نه...

نسیمی از خم کوچه، بهار می آورد

علی برای حبیبش انار می آورد

خبر دهان به دهان شد انار را بردند

و سهم یک زن چشم انتظار را خوردند

ز باغ سبز تو هیزم به بار آوردند

انار را همه بردند و نار آوردند

قرار بود نرنجی ز خار هم... اما...

به چادرت ننشیند غبار هم... اما...

قرار بود که تنها تو کار ِخانه کنی

نه این که سینه سپر، پیش تازیانه کنی

فدای نافله ات! از خدا چه می خواهی؟

رمق نمانده برایت...شفا نمی خواهی؟

...


صدای گریه ی مردی غریب می آید

تو می روی همه جا بوی سیب می آید

تو رفته بودی و شب بود و آسمان، بی ماه

به عزت و شرف لاإله إلاالله

...


خدای قصه یکی بود و سخت تنها بود

یکی نبود و خدا در دلش سخن ها بود

و قصه رفت بگرید، یکی نبودش را

سیاه پوش کند گنبد کبودش را

حسن بیاتانی

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/ZAHRA/kamel/130.jpg

مردي كنار رود زانو زد، چه مردي

مردي كنار رود زانو زد، چه مردي
مردي شبيه دست خالي برنگردي
خورشيد، در راز نگاهش خواب مي‌رفت
در چشم‌هايش آبروي آب مي‌رفت
مردي كه يك دريا تنفر دارد از آب
انگار چشمانش دلي پر دارد از آب
هي آب مي‌ديد و به دريا اخم مي‌كرد
تصوير دريا را نگاهش زخم مي‌كرد
هي آب مي‌ديد، از نگاهش اشك مي‌ريخت
آرام دريـا را درون مشك مي‌ريخت
در خاطرش تا كودكان را فرض مي‌كرد
دست تمام موج‌ها را قرض مي‌كرد
چشم تمام آسمان‌ها ميخ آب است
اين لحظه‌اي حساس در تاريخ آب است
حالا جهان برگشته و ديدش به مشك است
حتي خدا هم چشم اميدش به مشك است
سوغاتي يك ايل را بر دوش مي‌برد
اين بار موسي نيل را بر دوش مي‌برد
اما چه سود اين دشت اسير بوف كور است
انگار چشم ساكنان كوفه كور است
آدم نماهايي كه ذاتاً خوك بودند
از اول تاريخ هم مشكوك بودند
از نحسي تصويرشان فرياد و دادا
يك گوشه كز كردند تا روز مبادا
اصلاً نمي‌فهمند او ناموس درياست
افتادن دستان او كابوس درياست
بي دست شد خود را به هر راه و دري زد
با التماس از مشك مي‌خواهد نريزد
با تير بعدي آبروي مشك مي‌ريخت
آوارهاي مرد روي مشك مي‌ريخت
مردي كنار رود،جاري شد، چه مردي
مردي شبيه دست خالي بر نگردي
  عظيم زارع

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/abalfazl/kamel/16.jpg

وفدک از آن فاطمه بود

وفدک از آن فاطمه بود

این را همه می دانستند

اما ...

فدک را به او پس ندادند

که اگر فدک را به فاطمه می دادند

حکومت نیز از آن علی می شد ....

و آنگاه

تا قیامت

کسی اهل دوزخ نمی شد

و کسی در دین به شک نمی افتاد

و عجیب آنکه عالم بزرگ اهل سنت -شافعی- می گوید :

-اگر محبت اهل بیت رسول دلیل بر رافضی بودن من است

جن و انس شهادت بدهند که من رافضیم -

زهرا جان ..

فلسفه ی احکام را که برایمان گفتی

نشانمان داد که تو تا خدایی خدا والایی

و تو حجتی بر حجت های پروردگار ...

برداشتی از مجلس عزاداری فاطمیه در هیئت متوسلین به حضرت علی اصغر-ع-

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/ZAHRA/kamel/135.jpg


وسعتِ قلب تو

برای آمدنت گرچه چشمِ دنیا هست

به خاک پا مگذاری که دیده ما هست

اگرچه باز گذشت و نیامدی امروز

دوباره وعده به دل می دهیم فردا هست

شنیده ایم که هستی تو، ما نمی بینیم

وگرنه ماه جمالت همیشه پیدا هست

برای آنکه به زیر قدومت اندازیم

هنوز یک سَرِ ناقابلی به تن ها هست

نگو چو قطره ای افتاده ایم از چشمت

دَرون وسعتِ قلب تو تا اَبَد جا هست

برای مرهم زخمش اگرچه فاطمه نیست

ولی هنوز جراحات قلب مولا هست

خدا کند که ببینیم آن دَمی را که

مدینه هست و تو هستی و قبر زهرا هست

اگر به رفتنِ تا کربلا مجالی نیست

همیشه کرببلا در میان دلها هست

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/mahdi/kamel/210.jpg

من گرد راه حضرت زهرا نمی شوم

من گرد راه حضرت زهرا نمی شوم

هرگز به جای ام ابیها نمی شوم

 

او دختر پیمبر و همتای حیدر است

من جز کنیز دختر زهرا نمی شوم

 

هر خدمتی کنم به یتیمان فاطمه

مادر برای زینب کبری نمی شوم

 

چون بوسه می زنم به قدمهای زینبین

بی اذن زینب از قدمش پا نمی شوم

 

او روح امتحان شده ی قبل خلقت است

بی امتحان عشق که حورا نمی شوم

 

ضربه نخورده ام که کنم سینه را سپر

دیوار و در ندیده مهیّا نمی شوم

 

دین را ز پشت در نفس تازه می دمید

صاحب نفس نگشته مسیحا نمی شوم

 

بی پهلوی شکسته نگردم امین وحی

سیلی نخورده سرور زنها نمی شوم

 

آقا بیا و نام مرا فاطمه مخوان

با اسم گل شبیه مسمّا نمی شوم

 

وقتی حسن به صوت حزین ناله می کند

بنشینم از فغان و ز جا پا نمی شوم

 

دیگر توان زمزمه از دست می دهم

وقتی حرف هق هق مولا نمی شوم

 

اشک حسین اوج گرفتاری من است

مرهم برای این همه غمها نمی شوم

 

عباس من غلام عزیزان فاطمه ست

بی دست او که حامی طاها نمی شوم

 

این دستها به درد علم می خورد حسین

هرچند یار بازوی زهرا نمی شوم

 

این با ادب ترین پسرم نذر کوثر است

من بی شهید علقمه معنا نمی شوم

 

تا کربلا فدا ندهم جان نمی دهم

بی چشم تیر خورده من احیا نمی شوم

 

از بس حدیث عشق تو لبریز شد حسین

من بیش از این حریف پسرها نمی شوم

 

دیگر مرا خطاب به ام البنین نکن

بعد از حسین مادر سقا نمی شوم

 

مثل رباب کنج بقیع خیمه می زنم

سایه نشین گنبد خضرا نمی شوم

 

من با فرات قهرم و شاکی ز علقمه

دیگر انیس ساحل دریا نمی شوم

 

باور نمی کنم که حسینم شهید شد

بعد از حسین ساکن دنیا نمی شوم

 

محمو ژولیده

شاه بانوی ادب

ای تجلی گه احساس سلام

صاحب باغ گل یاس سلام

شاه بانوی تولا و ادب

مادر حضرت عباس سلام

حضرت ام البنین -س-

ادب و غیرت ابالفضلت

همه مدیون مادری تو بود

هرکسی لایقش که حیدر نیست

این علامت ز برتریِ تو بود

 

پسرانت همه مرید علی

این برایت همیشه یک فضل است

افتخار شما همین بس که

پسرت حضرت ابالفضل است

 

تا که دیدی بشیر را گفتی

ای بشیر از حسین من چه خبر

پسرانم همه فدای حسین

از ضیاء دو عین من چه خبر

 

تا شنیدی حسین را کشتند

ناله ات از زمین بالا رفت

جای زهرا براش ناله زدی

ناله ات تا به پیش زهرا رفت

 

بعد از آن روز گریه کارت شد

بهر دوریِ چار دلبندت

هرکسی از کنار تو رد شد

گریه کرد از فراق فرزندت

 

یادمانِ غروب عاشورا

روضه می خواندی از دل گودال

روضه می خواندی از غریبی و

روضه از سینه ای که شد پامال

 

تا که نیزه به او اصابت کرد

تیره گون آسمان عالم بود

نانجیبان مگر نمی دانید

این گلو بوسه گاه خاتم بود

حبیب باقرزاده