سفر به خطه نور

چشمم دوباره نیّت باران گرفته است

امشب دلم برای شهیدان گرفته است

 

هر کار می کنم دل من وا نمی شود

بغض نشسته در گلویم پا نمی شود

 

باید دوباره چلّه نشین سحر شوم

باراهیان خطّه ی نور همسفر شوم

 

مثل کبوتری که شده از قفس رها

پر می زنم به مقصد خاکریز جبهه ها

 

حال و هوای سرخ مناطق چه دیدنی ست

داستان سبزه زار نگاهش شنیدنی ست

 

وقتش شده مسافر خاک جنون شوم

از راه دور زائر خاک جنون شوم

 

آمد دوباره باز - به یادم - دم غروب

خاک شلمچه - گریه ی نم نم - دم غروب ...

 

بالطفشان همانکه بخواهند ... می شوم

چیزی شبیه پاکی اروند می شوم

 

دارد همیشه حال و هوای طلاییه

هرکس که رفته کزببلای طلاییه

 

هر عاشقی که بر در " دارالیقین " رسید

تا آسمان خاکی " فتح المبین " رسید

 

فکّه ضریح دوم گودال کربلاست

معراج آسمانی راویّ جبهه هاست

 

در سایه سار چادر بنتُ النّبی نشست

هرکس شهید خاک غریب دوکوهه است

 

مجنون شکسته قامت و دلخون عبور کرد

وقتی که از جزیره ی مجنون عبور کرد

 

تن های بی سری که همه زیر تانک ماند

از ماتم هویزه دل خسته روضه خواند

 

بایک سبد شکوفه ی احساس می رسیم

وقتی به دشت روشن عباس می رسیم

 

اینها تمام گوشه ای از راز عاشقی ست

در هر قدم بهانه ی پرواز عاشقی ست

 

گفتم همیشه حرف دلم را منَ الأزل ...

گاهی میان مثنوی و گاه در غزل

 

وقتی که مشهدالشّهداء می رود دلم

بی اختیار کرببلا می رود دلم

 

خاکش مرا به عرش خداوند می بَرَد

آری فقط به سمت خدا ... می رود دلم

 

هرکس که رفته حرف مرا درک می کند

دست خودم که نیست "کجا؟؟" می رود دلم

 

باآرزوی فیض شهادت ... در این مسیر

تااوج آسمان دعا می رود دلم

 

باذکر آسمانی " یاثامن الحجج "

از جبهه تا بهشت رضا می رود دلم

 

ما خوشه چین مزرعه ی سبز گندمیم

ما ریزه خوار سفره ی آقای هشتمیم

 

چشمان ما به امر امیر ولایت است

در انتظار برگ برات شهادت است

 

شادی روح مطهر شهداء صلوات

به نقل از وبلاگ اشعار مذهبی

مسلمان زینبیم

عاشق شدیم وعاشق حیران ماشدند

قومی اسیر زلف پریشان ما شدند

 

آنقدر عاشقیم که عشاق روزگار

مبهوت اشتیاق گریبان ما شدند

 

روح القدس شدیم وتمامی شاعران

گرم غزل سرایی دیوان ما شدند

 

یوسف شدیم وبهر تماشای حال ما

صدها عزیز راهی زندان ما شدند

 

آنقدر آمدیم ومسلمان او شدیم

آنقدر آمدند ومسلمان ما شدند

 

ما عاشقیم عاشق حیران زینبیم

تکفیرمان کنید مسلمان زینبیم

 

مارا نوشته اند برای گدا شدن

سائل شدن، اسیر شدن، مبتلا شدن

 

از آن طرف خلاصه دری باز میشود

می ارزد انتظار به این آشنا شدن

 

عشاق سنگ خورده ی دیوار زینبیم

پس واجب است محو تماشای ما شدن

 

وقتی مسیر جای قدم های زینب است

میلی نمی کنیم به جز خاک پا شدن

 

اول طواف بعد منا پس چه بهتر است

بعد از دمشق راهی کرب و بلا شدن

 

مارا برای راز و نیاز آفریده اند

این کعبه را برای نماز آفریده اند

 

این کیست که فرشته گلیم آورش شده

بال وپر فرشته نخ معجرش شده

 

دیگر نیاز نیست به گهواره بردنش

دست حسین بالش زیر سرش شده

 

از این به بعد خانه ی مولا چه دیدنی است

با زینبی که فاطمه ی دیگرش شده

 

زهرا همان که "ام ابیها"ش گفته اند

زهرا همان که مادرش پیغمبرش شده

 

دیروز دختر وجنات خدیجه بود

حالا خدیجه آمده و دخترش شده

 

اینگونه بود فاطمه شد ریشه ی بقا

اینگونه بود فاطمه شد "امّ امّها"

 

زینب طلوع بود ولی ابتدا نداشت

زینب غروب بود ولی انتها نداشت

 

زینب رسول بود ولی مصطفی نشد

شهر نزول بود اگرچه حرا نداشت

 

زینب اگر نبود کسی فاطمی نبود

زینب اگر نبود کسی مرتضی نداشت

 

زینب اگر نبود حسینی نمی شدیم

زینب اگر نبود زمین کربلا نداشت

 

زینب هر آنچه گفت تمامًا حسین بود

اصلا به غیر نام حسین اعتنا نداشت

 

زینب اگر نبود مسلمان نداشتیم

باور کنید ذکر حسین جان نداشتیم

 

جایی پریده است که پیدا نمی شود

حتی عروج این همه بالا نمی شود

 

دیدند صبح آمده اما در آسمان

خورشید شهر فاطمه پیدا نمی شود

 

یا ایها الرّسول چرا آفتاب صبح

در آسمان شهر تماشا نمی شود؟

 

فرمود :زینب آینه ی روی دخترم

آنکه مقام بی حدش املا نمی شود

 

چون بی نقاب آمده بیرون  ز حجره اش

امروز آفتاب شهر  هویدا نمی شود

 

حقش نبود کعبه نیلوفرش کنند

حقش نبود سر زده بی معجرش کنند

 

لبهاش تشنه بود ولی رود نیل بود

بالش شکسته بود ولی جبرئیل بود

 

زینب فرشته ، آینه ، حوریه ، عاطفه

از جنس خانواده ای از این قبیل بود

 

گودال هم که رفت فقط سر به زیر بود

شرمنده بود از اینکه قتیلش قلیل بود

 

کوچه به کوچه لشگر کوفه شکست خورد

از دست خانمی که نژادش اصیل بود

 

ویرانه کرد کاخ بلند یزید را

زینب تبر نداشت ولیکن خلیل بود

 

 علی اکبر لطیفیان

پوستر حضرت زینب (س) 15

 

هوای جبهه ها

         ذوق و شوق نینوا کرده دلم

                   چون هوای جبهه ها کرده دلم...

http://dl.aviny.com/Album/defa-moghadas/manateghjangi/fatholmobin1/kamel/15.jpg

عباس ِ بچه‌ها

به دست‌هایش که رسید مداد رنگی را محکم‌تر فشار داد و زیر لب گفت: «دیگه هیشکیِ هیشکی نمی‌تونه دستاتو بِبُره...»

مریم کمالی نژاد - شیراز

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/abalfazl/kamel/02.jpg

قربانی

پدر، پسر را به قربانگاه فرستاد. پسر خنجر را به دستان لرزان پدر داد و جلویش زانو زد و سرش را بر تکه سنگ گذاشت.
پدر، پسر را به قربانگاه فرستاد. تیغ آفتاب بود و تیغ خنجرهای برهنه. هجوم نیزه بود و عطشی که فرو نمی‌نشست.
پدر، پسر را به قربانگاه فرستاد. صدای شلیک توپ بود و تیر و تفنگ و خمپاره. بوی خاک بود و بوی خون.

پدر خنجر را کشید. نمی‌بُرید. از خوشحالی فریادی زد و جوانش را به آغوش کشید. قربانی‌اش قبول شده بود.
پدر توی خیمه منتظر بود. پسر برگشت. عطش لب‌هایش را فرو بسته بود. خون دهانش را خیس کرده بود. پسر بوی بهشت گرفته بود. قربانی اش قبول شده بود.
پدر در آستانه ایستاده بود. توی دستش تکه پارچه‌ای بود با یک مشت خاک و گردن آویزی از فلز. قربانی‌اش قبول شده بود.

زهرا طراوتی – کرج

http://dl.aviny.com/Album/defa-moghadas/manateghjangi/fake1/kamel/04.jpg

قرار

قرار بود که عمری قرار هم باشیم

که بی‌قرار هم و غمگسار هم باشیم

اگر زمین و زمان هم به هم بریزد باز

من و تو تا به ابد در مدار هم باشیم

کنون بیا که بگرییم بر غریبی هم

غریبه نیست، بیا سوگوار هم باشیم

نگفتی‌ام ز چه خون گریه می‌کند دیوار

مگر قرار نشد رازدار هم باشیم

نگفتی‌ام ز چه رو، رو گرفته‌ای از من

مگر چه شد که چنین شرمسار هم باشیم

به دست خسته‌ی تو دست بسته‌ام نرسید

نشد که مثل همیشه کنار هم باشیم

شکسته است دلم مثل پهلویت آری

شکسته‌ایم که آیینه‌دار هم باشیم

 

شاعر: محمدمهدی سیار

عاقبت بخیر روضه


آن روز که به داغ غمت مبتلا شدیم
دل خون تر از شقایق دشت بلا شدیم

ما یادمان که نیست، ولی راستی حسین
با درد غربت تو کجا آشنا شدیم

ممنون از اینکه آمدی آقای ما شدی
ممنون از اینکه نوکر این خانه ما شدیم

شکر خدا که فاطمه ما را خریده است
شکر خدا که خرج بساط شما شدیم

عزّت سرای ماست عزا خانه ی شما
با گریه بر تو بود عزیز خدا شدیم

ما را خدا به عشق تو می بخشد عاقبت
ما عاقبت بخیر تو در روضه ها شدیم

مصطفی متولی

خط میخی

والشّمس را با نور بر رویش نوشتند
والّیل را با مشکیِ مویش نوشتند

ترکیبی از توحید و قدر و آیه ی نور
در قوسیِ محراب ابرویش نوشتند

او نسخه ی مخصوصی از خطّ خدا بود
پیغمبران بسیار از رویش نوشتند

دریا، قلم، کاغذ، مرکّب هم کم آمد
وقتی ثواب چند یاهویش نوشتند

تسبیح ها صد بار دورش چرخ خوردند
سجّاده ها از درد زانویش نوشتند

همسایه ها قدرش ندانستند، هرچند
هجده بهار از خُلق، از خویش نوشتند

شلاق های بی اصالت، گُر گرفته
خطّ کبودی روی بازویش نوشتند

عاشق که شد اسم علی را درب و دیوار
با خطّ میخی روی پهلویش نوشتند

در بستر زخمی کبود افتاد از پا
تنها و تنها گریه دارویش نوشتند

روز سیاهی بود، حتّی دشمنان هم
مرگ علی را مرگ بانویش نوشتند

ایوب پرندآور

چه کنم...

بارالها تو بگو زخم پرم را چه کنم

این همه غصه ی پردردسرم را چه کنم

بعد از آن واقعه ی تلخ و اسف باری که...

تو بگو دختر خونین جگرم را چه کنم

گیرم این دست ورم کرده مداوا گردد

بعد از آن زخم عمیق کمرم را چه کنم

متوجه نشدم من که ز گوشم افتاد...

یادگاری قشنگ پدرم را چه کنم

پابه پای من بیچاره علی جان میداد

درد و دل های یل محتضرم را چه کنم

به علی هم در و همسایه شکایت کردند

سوز و اشک و غم و حال سحرم را چه کنم

من زمین خوردم وطفلم جگرش گشت کباب

پاره های جگر گل پسرم را چه کنم

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/ZAHRA/kamel/13.jpg

عمر بيمار تو امروز تمام است علي

زندگي در دل اين شهر حرام است علي

به خدا كار من خسته تمام است علي

طاير عشق تورا بال و پري نيست دگر

مرغ عمرم بنگر بر سر بام است علي

غم مخور هيچ ، كه در شهر سلامت نكنند

به لب بسته ي من باغ سلام است علي

با اشاره غم دل با پسرم ميگويم

ذوالفقار حسن من به نيام است علي

تو طبيبانه به بهبود من زار نكوش

عمر بيمار تو امروز تمام است علي

تو و اين شهر بگرييد به حالم پس از اين

به دل قاتل من عيش مدام است علي

شب تشييع ، تنم را تو از آن كوچه مبر

آخرين خواهشم و ختم كلام است علي

  زمانيhttp://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/ZAHRA/kamel/116.jpg

من با تو زندگی نکنم پیر می شوم

من با تو زندگی نکنم پیر می شوم
بی تو من از جوانی خود سیر می شوم

من در شعاع پرتو شمس الشموسیت
بی اختیار پیش تو تبخیر می شوم

آیینه کاری حرمت ذره پروری است
من در رواق چشم تو تکثیر می شوم

در صحن کهنه سوی تو کردم نماز را
اینجاست آنکه لایق تکبیر می شوم

من در شمار سلسله راویان شدم
چون با حدیث سلسله زنجیر می شوم

من گریه ام گرفته کمی هم به من بخند
دارم به پای خویش سرازیر می شوم

یک شب نشد که بیگنه آیم زیارتت
اما دوباره پیش تو تقدیر می شوم

وقتی که آه میکشم از پرده ی نیاز
بی پرده با تو صاحب تصویر می شوم

بیچاره من که نیست قلمدانم از طلا
هر چند با نگاه تو اکسیر می شوم

نقاره خانه ات ز کجا آب می خورد
کز بانگ آن چو سیل سرازیر می شوم؟

آن نامه ام که از سر تعجیل و اضطراب
بر بال کفتران تو تحریر می شوم

این رنگ طوسی از دل سرخم نمی رود
گرچه دورنگ،دور ز تزویر می شوم

برداشت سیل گریه بساط زیارتم
نم نم دوباره قابل تعمیر می شوم

حوض حیاط تو بدهد مرده را حیات
من نیز با تو عیسی تاثیر می شوم

وقت ورود در حرم تو هوایی ام
وقت خروج تازه زمین گیر می شوم

بادا شلوغ دور و برت کعبه ی عزیز
من حاجی توام که به تقصیر می شوم

محمد سهرابی

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/reza/kamel/28.jpg

یک نامه برای بی بی

این را به هوای كربلا پُست كنم

یا این كه به مشهدالرّضا پُست كنم؟

یک نامه نوشته ام برایت بی بی!

این را به نشانی كجا پست كنم؟

***

بی بی! سلام، شب شده و كرده ام هوات

گفتم یكی دو خط بنویسم كه از صفات

كم كم زلال تر شوم و مثل آینه

روحم جلا بگیرد و از بركت دعات

مثل پرنده ها بپرم سمت آسمان

مثل فرشته ها بزنم بال در هوات...

بانوی خوب من! چه خبر؟ از خودت بگو

از زخم های كهنه تر از چادر سیات

كه خاكی است و بوسۀ شلاق می خورد

از آتشی كه شعله زد از گوشۀ ردات...

مولا كجاست؟ زخم دلش را چه می كند

آن شیر زخم خوردۀ صحرای عادیات؟

از من سلام و عرض ارادات و بندگی

حتما ببر به خدمت چشمان مرتضات...

ما را ملال نیست به جز دوری شما

خوبند بچه هام ... به قربان بچه هات...

جانم فدای زخم تو ای كاش پشت در

زیر فشار خرد كننده، خودم به جات-

بودم كه تازیانه و سیلی به من خورد

تا از كبود فاجعه می دادمت نجات

یا اینكه زهر شعلۀ آتش به من رسد

خاكسترم بسازد و ریزد به خاك پات...

اما چه حیف، روی تو نیلی شد و من آه...

ماندم به حسرتی كه دهم جان و دل برات...

من نذر كرده ام كه شود پهلوی تو خوب

من نذر كرده ام كه خدایم دهد شفات

این نامه محتوی كمی خاك تربت است

مال زمین زخمی غم، مال كربلات

گفتم برایتان بفرستم كه تا مگر

 مرهم شود برای همان زخم شانه هات ...

 قربان این غمت كه گره خورده بر دلم

قربان این جنون كه مرا می دهد حیات

یك لحظه صبر كن و ... ببین راستی... عزیز

بین من و شما نكند خط ارتباط

 یك لحظه قطع گردد و سرگشته تر شوم

 لطفا بگیر دست مرا، اِهدِنَا الصِرّاط...

می ترسم اینكه گم بكنم شهر ندبه را

می ترسم اینكه گم بكنم كوچۀ سَمات

می ترسم اینكه باز در انجام واجبات

یا اینكه در تداوم ترك محرّمات

از من قصور سر زند وای وای وای

شرمندۀ تو گردم و آن چشم پر حیات...

بی بی! مباد آن كه فراموشتان شود

 جان حسین، جان حسن، حاجت گدات...

خیلی ببخش طول كشید و اذان صبح-

 آمد و این موذن و حیِّ عَلَی الصّلات ...

 من هم كه با این همه واگویه خوانی ام

 خیلی شدم مزاحم ساعات اِلتجات

 پس بیشتر عزیز! مزاحم نمی شوم

 قربان چشم های همیشه خدا نمات ...

 بلوار نخل، كوچۀ هفتم، پلاك شعر

باشد نشان خانۀ من توی كائنات

چشم انتظارمت كه جوابی به من دهی

با دست خط سبز، كه جان را كنم فدات

دارد تمام می شود این نامه ... والسلام

امضاء ... خط فاصله ...ایوب...خاك پات...

ایوب پرند اور

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/ZAHRA/kamel/29.jpg

مولا جان ! آمین بگو

یک‌ شب رسد که شام فراقت سحر شود
خورشید عارضت، ز حرم جلوه‌ گر شود

 

با طول غیبتت، نشود کم، امید ما
این روزگار تلخ، زمانی به سر شود
 
گردد ز کعبه، بانگ «انا المهدی»‌ات بلند
یک‌دم جهان ز آمدنت با خبر شود
 
آیا شود که بگذرد این روزگار تلخ؟
«آری شود، ولیک، به خون جگر شود»
 
از گریۀ زیاد، شود اشکِ دیده کم
زین گریه، اشک دیدۀ ما بیشتر شود
 
روزی به بحر رحمت حق، غرق می ‌شوم
کاین سینه پیش تیر بلایت سپر شود

آمینی از تو، کار هزاران دعا کند
دستی گشا! و گر نه دعا بی اثر شود

تا بشکنیم، فرق بتان را، خلیل ‌وار
هر مشت ما به روز ظهورت، تبر شود

پروانه ‌وار دور سرت گردد آسمان
خورشید بر تو پرچم فتح و ظفر شود

یک عمر با دعای فرج زنده مانده ‌ایم
«میثم» دعا کن این شب هجران سحر شود

استاد غلامرضا سازگار (میثم)

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/mahdi/kamel/235.jpg

سيره‌ي ناب فاطمي

آمدي و بهشت را با خود

به دل اين کوير آوردي

کوثرانه قدم زدي در شهر

خيرهاي کثير آوردي

**

آمدي و مشام هر کوچه

پر شده از شميم احساست

يادگاري مادرت زهراست

عطر نام تو، نفحه‌ي ياست

**

به لب مردمان غمديده

با حضورت تبسم آوردي

آمدي با فرشتگان از راه

آسمان را سوی قم آوردي

**

با تو بوي بهشت پيچيده

دم به دم در فضاي بيت النور

آسمان آمده به پابوسي

آمده تا حرای بيت النور

**

حرف رفتن که مي‌زني ناگاه

دل قم کوچه کوچه مي‌گيرد

يا کريمي که دل به تو بسته

از فراق تو آه مي‌ميرد

**

خاطر آسماني ات انگار

گاه گاهي غبار غم دارد

بغض هاي شکسته‌ي ناگاه

چشم هايي که دم به دم دارد ...

**

شعله‌ي آه و ... قلب بي تابت

در تب اشتياق مي‌سوزد

باز هم قصه‌ي جدايي ها

جگرت از فراق مي‌سوزد

**

چشم هايت دو چشمه کوثر شد

ياد داري وداع آخر را

دل خواهر چگونه تاب آورد

حسرت ديدن برادر را

 **

زينب حضرت رضايي و

چشمهايي پر از شفق داري

ديدن غربت «ولي» سخت است

بانوي بي قرار حق داري

**

آمدي از مدينه تا ايران

برساني چنين پيامت را

که تحمل نمي تواني کرد

لحظه اي غربت امامت را

 **

سيره‌ي ناب فاطمي اين است

راه را بر همه نشان دادي

تو شهيد ولايتي بانو

در هواي امام جان دادي

 **

سيره‌ي ناب فاطمي اين است

مادرت پا به پاي مولايش...

محسنش جاي خود، خود مادر

پشت در شد فداي مولايش

**

بين کوچه کبود شد بازو

ولي اسباب رو سپيدي شد

آه دست شکسته‌ي مادر

باني نهضت رشيدي شد

**

سيره‌ي ناب فاطمي يعني

در شريعه رشادت عباس

تشنه لب از فرات برگشتن

دست و مشک و ... قیامت عباس

**

دست هايش قلم شدند آن روز

تا حديث حماسه بنويسد

همه‌ي شعر را اگر شاعر

در دو مصرع خلاصه بنويسد:

**

هر کسي شد فداي مولايش

نام او در جهان علم گردد

مرقدش در تمامي عالم

قبله و کعبه و حرم گردد

 

یوسف رحیمی

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/masoome/kamel/10.jpg

روی قبرم بنویسید

روی قبرم بنویسید که خواهر بودم

سالها منتظر روی برادر بودم

بنویسید گرفتار نباشم چه کنم؟

من اگر منتظر روی برادر نباشم چه کنم؟

روی قبرم بنویسید جدایی سخت است

اینهمه راه بیایم ،تو نیایی سخت است

یوسفم رفته واز آمدنش بی خبرم

سالها میشود واز پیرهنش بی خبرم

روی قبرم بنویسید ندیده رفتم

با تن خسته وبا قد خمیده رفتم

بنویسید همه دور ربرم ریخته اند

چقدر دسته ی گل روی سرم ریخته اند

چقدر مردم این شهر ولایی خوبند

که سرم را نشکستند خدایی خوبند

بنویسید در این شهر سرم سنگ نخورد

به خداوند قسم بال وپرم سنگ نخورد

چادرم دور وبرم بود وبه پایی نگرفت

معجرم روی سرم بود وبه جایی نگرفت

...من کجا شام کجا زینب بی یار کجا؟

من کجا بام کجا کوچه وبازار کجا؟

بنویسید که عشاق همه مال هم اند

هر کجا نیز که باشند به دنبال هم اند

گر زمانی به سوی شاه خراسان رفتید

من نبودم به سوی مرقد جانان رفتید...

روی قبرش بنویسید برادر بوده

سالها منتظر دیدن خواهر بوده

روی قبرش بنویسید که عطشان نشده

بدنش پیش نگاه همه عریان نشده

بنویسید کفن بود،خدایا شکرت

هرچه هم بود بدن بود خدایا شکرت

یار هم آنقدری داشت که غارت نشود

در کنارش پسری داشت که غارت نشود

اوکجا نیزه کجا گودی گودال کجا؟

اوکجا نعل کجا پیکر پامال کجا؟

...

بنویسید سری بر سر نی جا میکرد

خواهری از جلوی خیمه تماشا میکرد

علی اکبر لطیفیان

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/masoome/kamel/02.jpg