اولین برداشت

خیابان، دوربین و آب و قرآن، ... اولین برداشت
کسی در صحنه خم شد، ساک خود را از زمین برداشت
تریبون‌ها ـ پر از احساس ـ رفتن را هجی کردند
تمام شهر را آوازهای آتشین برداشت
بیا «ای لشگر صاحب زمان آماده باش» اکنون
وطن یا دین؟ برای هردو باید تیغ کین برداشت
در این‌جا ـ صحنه‌ی دوم ـ غبار و خون و باروت است
کلاش کهنه را بازی‌گر ما با یقین برداشت
دل‌اش در بند بود و ... بند پوتین خودش را بست
قدم‌های خودش را عاشقانه تا کمین برداشت
ـ شروع جلوه‌ی ویژه‌ ـ شب و مین، کاوش و ... می‌ریخت
اناری دانه‌دانه خون خود را روی این برداشت
اناری دانه‌دانه بسته شد، مردی کبوتر شد
ولی در پشت‌جبهه مادری تا خورد، چین برداشت
... و روی شانه‌ی مردم، سبک‌تر می‌وزید از باد
مکعب، خالی‌خالی، خیابان، واپسین برداشت!

دوست خوب

بخشی از نوشته ی شهید چمران پس از شهادت محافظش شهید اکبر چهره قانی:

اكبرم! برادرم! مهربانم! هم‏رزمم! هم‏سنگرم! شربت شهادت بر تو گوارا باد.

تو مي‏گفتي محافظ مني و نمي‏خواهي لحظه‏ اي از من جدا شوي، و گاه‏گاهي كه تنها بيرون مي‏رفتم به شدت عصباني مي‏ شدي . اكنون چگونه است كه مرا تنها گذاشتي و در ميان دشمنان خونخوار رها كردي و خود يكه و تنها به سوي عرش خدا پرواز كردي و در ملكوت‏ اعلي سكني گزيدي؟

اكبر! به خاطر داري كه از من گله مي‏كردي كه چرا ديگران را با خود به جنگ مي‏برم و ترا نمي‏برم؟ آخر تو را دوست داشتم و نمي‏خواستم تو را به منطقه خطر ببرم، مي‏دانستم كه براي محافظين من و همراهانم خطراتي بزرگ وجود دارد و اكراه داشتم كه دوستان دلبندم را به خطر بياندازم. تو فكر مي‏كردي كه تو را بقدر كافي دوست نمي‏دارم، درحالي كه بين جوانان، بيش از حد، به تو ارادت داشتم.

اكبر! تو مي‏داني كه هر كس محافظ من شد، در صحنه‏ هاي خطر، آماج تير بلا گرديد؛ «ناصر» فداكارم، «حجازي» كاردانم و «محسن» عزيزم كه محافظ من شدند، هر يك به ترتيب از پا درآمدند.

من ديگر نمي‏خواستم محافظي براي خود بگيرم، معتقد بودم كه خداي بزرگ كفايت مي‏كند، اما تو اصرار مي‏كردي، و مرا تنها نمي‏گذاشتي و مي‏خواستي هميشه با من باشي، و با جان خود از من محافظت كني و در اين راه، الحق، به عهد خود وفا كردي.

تو رفتي و ما را داغ‏دار كردي. تو رفتي و ما از نور وجود تو محروم شديم. تو رفتي و ما را در غم و درد، تنها گذاشتني، اما اطمينان داريم كه تو در ملكوت‏ اعلي، در كنار اصحاب حسين(ع)، به زندگي جاويد خود رسيده‏ اي و مشمول رحمت خدا شده‏ اي، و امتحان سخت و خطرناك حيات را با بهترين نتيجه‏ ها، با پيروزي به پايان رسانده ‏اي و سرافراز و سعادتمند، در حلقه زنجير تكامل حسينيان قرار گرفته‏ اي، و لوح سرنوشت خود را با خون شهادت گلگون كرده‏ اي.

خداحافظی

خداحافظی سخته ... خیلی سخت...


یاد شهیدان

در سینه ام دوباره غمی جان گرفته است
« امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است »
تا لحظه ای پیش دلم گور سرد بود
اینک به یمن یاد شما جان گرفته است
در آسمان سینه ی من ابر بغض خفت
صحرای دل بهانه ی باران گرفته است
از هر چه بوی عشق تهی بود، خانه ام
اینک صفای لاله و ریحانه گرفته است
دیشب دو چشم پنجره در خواب می خزید
امشب سکوت پنجره پایان گرفته است
امشب فضای خانه ی دل، سبز و دیدنی است
در فصل زرد، رنگ بهاران گرفته است

عکس شهید

دوستان اینک نویــــــــــد آورده ام
روزه بگشایید عیــــــــــد آورده ام

تحفه ای از سرزمیـــــــــــــن آرزو
چیزی از جنس امیـــــــد آورده ام

مژده، ای بر درنشینان خمــــــار!
با خود این ساعت کلیــد آورده ام

ای حریفان! دور دور باده نیــست
جرعه ی «هل من مزیـد» آورده ام

با همین یک جرعه در اقلیم عقل
بی خودستانی پدیـــــــــد آورده ام

باغبان را دیدم و از بـــــــــــــاغ او
لاله ی سرخ و سپـیــــــد آورده ام

این جواز مستی شهر شماست
با خودم عکس شهیـــــد آورده ام

محسن حسن زاده