بخشی از نوشته ی شهید چمران پس از شهادت محافظش شهید اکبر چهره قانی:اكبرم!
برادرم! مهربانم! همرزمم! همسنگرم! شربت شهادت بر تو گوارا باد.
تو
ميگفتي محافظ مني و نميخواهي لحظه اي از من جدا شوي، و گاهگاهي كه
تنها بيرون ميرفتم به شدت عصباني مي شدي . اكنون چگونه
است كه مرا تنها گذاشتي و در ميان دشمنان خونخوار رها كردي و خود يكه و
تنها به سوي عرش خدا پرواز كردي و در ملكوت اعلي سكني گزيدي؟
اكبر! به
خاطر داري كه از من گله ميكردي كه چرا ديگران را با خود به جنگ ميبرم
و ترا نميبرم؟ آخر تو را دوست داشتم و نميخواستم تو را به منطقه خطر
ببرم، ميدانستم كه براي محافظين من و همراهانم خطراتي بزرگ وجود دارد
و اكراه داشتم كه دوستان دلبندم را به خطر بياندازم. تو فكر ميكردي كه
تو را بقدر كافي دوست نميدارم، درحالي كه بين جوانان، بيش از حد، به
تو ارادت داشتم.
اكبر! تو
ميداني كه هر كس محافظ من شد، در صحنه هاي خطر، آماج تير بلا گرديد؛
«ناصر» فداكارم، «حجازي» كاردانم و «محسن» عزيزم كه محافظ من شدند، هر
يك به ترتيب از پا درآمدند.
من ديگر
نميخواستم محافظي براي خود بگيرم، معتقد بودم كه خداي بزرگ كفايت
ميكند، اما تو اصرار ميكردي، و مرا تنها نميگذاشتي و ميخواستي
هميشه با من باشي، و با جان خود از من محافظت كني و در اين راه، الحق،
به عهد خود وفا كردي.
تو رفتي
و ما را داغدار كردي. تو رفتي و ما از نور وجود تو محروم شديم. تو
رفتي و ما را در غم و درد، تنها گذاشتني، اما اطمينان داريم كه تو در
ملكوت اعلي، در كنار اصحاب حسين(ع)، به زندگي جاويد خود رسيده اي و
مشمول رحمت خدا شده اي، و امتحان سخت و خطرناك حيات را با بهترين
نتيجه ها، با پيروزي به پايان رسانده اي و سرافراز و سعادتمند، در حلقه
زنجير تكامل حسينيان قرار گرفته اي، و لوح سرنوشت خود را با خون شهادت
گلگون كرده اي.
