هوا هوای زیارت
هوا هوای زیارت
هوا خراسانیست...
هوا هوای زیارت
هوا خراسانیست...
انعکاس شور و اميد و شعف باب الجواد
زائر تو ايستاده جان به کف باب الجوادجان زهرا از حريمت لحظه اي کوته نکن
آهوآمد سوی تو آرام شد،پس می شود
درحریمت هر که بی کس می رود کس می شود
یک عبای آبی و عمامه ای از جنس نور
آسمان ازدست این گنبد ملبّس می شود
خوب ها از چشمشان "می" می چکد اما چرا
قسمت چشمان من انگور نارس می شود؟
تو دلیل اعتبار گنبد و نقّاره ای
آهن و سنگ ازوجود تو مقدّس می شود
دل اگر تاریک باشد در حریمت چون کلاغ
زود در بین کبوتر ها مشخّص می شود
پنجره فولاد،سقّاخانه وگنبدطلا
هرکه در صحن است محو این مثلّث می شود
مهدی رحیمی
باید همه به سمت شما رو بیاورند
دلها به لب ذکر هوالهو بیاورند
باید که جن و انس تمام ملائکه
ایمان به دست ضامن آهو بیاورند
ما بهتر از شما که ندیدیم صاحبی
گر هست بهتری زشما کو؟ بیاورند
با تار مویتان که برابر نمی شود
گیرم هزار خرمن گیسو بیاورند
خسته شکسته ام و بسختی رسیده ام
پشت درم بگو که مرا تو بیاورند
در سفره هر چه میرسد از سمت مشهد است
آری هر آنچه هست ار آن سو بیاورند
باد زانو می زند... گلدسته را بو می کند
دست هر آشفته ای را پیش تو رو می کند
در لباس خادمان مهربانت، صبح ها
صحن و ایوان طلا را آب و جارو می کند
می نشیند کنج بست "شیخ حرّ عاملی"
یاد معصومیت آن بچه آهو می کند
تا اذان صبح... مانند نگهبان درت
ذکر بر می دارد و ...آهسته "یا هو" می کند
خادمی می گفت: با چشم خودش دیده است باد
آن به آن مثل گلی گلدسته را بو می کند
چشم می دوزد به چشم زائران تشنه ات
دور سقاخانه و فواره "هو هو" می کند
باد عاشق... با پر طاووس مخصوص حرم
صحن را آغشته از گل های شب بو می کند
عطر نابی می وزد از کوچه باغ مرقدت
هر که می آید حرم... این عطر را بو می کند
بعد از رکوع و سجده و بعد از قیام از دور
هر شب دو زانو می زنم با احترام از دور
دستی به روی سینه و دستی به سوی تو
روی لبم گُل میکند آقا سلام از دور
تصویر زیبایی ست از بالا که میبینی
سوی تو میآیند آهوهای رام از دور
گاهی نسیمی سوی مشتاقان خود بفرست
گاهی بده این زخمها را التیام از دور
بین من و تو چارده ساعت زمان راه ست
از منزل این هیچ تا ماه تمام از دور
من آشنا هستم به این درگاه از نزدیک
من حتم دارم دعوتم کرده امام از دور
مهدی رحیمی
نذر کرده ام
صد دورِ تسبیح
اهدنا الصراط المستقیم بخوانم
شاید این بار
مسیرم به کربلایت افتاد...
آن زمان که برای بردن من
می شکافی صف قیامت را
اهل محشر به غبطه می گویند
خوش به حالت نوشته نامت را
رو به سویم می آیی و آرام
می شود کم خروش و همهمه ها
چشم می بندم و قدم به قدم
می شمارم صدای گامت را
می گذاری به روی شانه ی من
ناگهان دست مهربانت را
مانده ام آن زمان چگونه دهم
پاسخ اولین سلامت را
چارچوب تصورم اینهاست:
این که قید مرا نخواهی زد
حدسم از عاقبت توهم نیست
تجربه کرده ام مرامت را
زیر هر آفتاب سوزان نه؛
زیر طوبای تو دلم گرم است
نکند کم کنی ز روی سرم
سایه ی لطف مستدامت را
پیش تر وام عشق دادی تا
بخرم آبرو برای خودم
ناله سر می دهم مگر با اشک
بدهم قسط های وامت را
روزگارم اگر چه تفدیده ست
به سراب تو هم یقین دارم
تو خودت تشنه ای و می دانی
حال عشاق تشنه کامت را
روی نیزه دوباره می گذرد
خاطرات از مقابل چشمت
دود این خیمه ها می اندازد
یاد دیوار و در مشامت را...
ادعایی نمی کنم اما فکر
تنهایی ات مرا هم کشت
به خدا من می آمدم سویت
می شنیدم اگر پیامت را
كاظم بهمني
عشق رسوايي محض است كه حاشا نشود
عاشقي با اگر و شايد و اما نشود
شرط اول قدم آن است كه مجنون باشيم
هر كسي دربه در خانه ي ليلا نشود
دير اگر راه بيفتيم ، به يوسف نرسيم
سر ِ بازار كه او منتظر ما نشود
لذت عشق به اين حسِّ بلاتكليفي ست
لطف تو شاملم آيا بشود؟ يا نشود؟
من فقط روبه روي گنبد تو خم شده ام
كمرم غير در ِ خانه ي تو تا نشود
هرقدر باشد اگر دور ِ ضريح تو شلوغ
من نديدم كه بيايد كسي و جا نشود
بين زوّار كه باشم كرمت بيشتر است
قطره هيچ است اگر وصل به دريا نشود
مُرده را زنده كُنَد خوابِ نسيم حرمت
كار اعجاز شما با دَم ِ عيسا نشود
امن تر از حرمت نيست ، همان بهتر كه
كودكِ گمشده در صحن تو پيدا نشود
بهتر از اين؟! كه كسي لحظه ي پابوسيِ تو
نفس آخر خود را بكِشد پا نشود
دردهايم به تو نزديك ترم كرده طبيب
حرفم اين است كه يك وقت مداوا نشود!
من دخيل ِ دلِ خود را به تو طوري بستم
كه به اين راحتي آقا گره اش وا نشود
بارها حاجتي آورده ام و هر بارش
پاسخي آمده از سمت تو ، الّا نشود
امتحان كرده ام اين را حرمت ، ديدم كه
هيچ چيزي قسم حضرت زهرا نشود
آخرش بي برو برگرد مرا خواهي كُشت
عاشقي با اگر و شايد و اما نشود
(محمد سولي)
هو هوی باد نیست که پیچیده در رواق
خیل ملائکند رضا یا رضا كنند
بازار عاشقان تو از بس شلوغ شد
ما شاعرت شدیم که مارا سوا کنند
«هر گز نمیرد آنکه دلش» جلد مشهد است
حتی اگر که بال و پرش را جدا کنند
هر کس به مشهد آمد و حاجت گرفت و رفت
او را به درد کرب و بلا مبتلا کنند
دردی عظیم و سخت که آن درد را فقط
با یک نگاه گوشه ی چشمت دوا کنند
از آن حریم قدسی ات آقای مهربان
«آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند»
(سيد حسن رستگار)
احساس خواهد کرد کوه نور می بیند
وقتی که شهرت را کسی از دور می بیند
احساس انسانی که روی تکّه چوبی -
در عمق تاریکیِ دریا نور می بیند
جای قدم های بهشتی تو را عاشق -
در کوچه باغ سبز نیشابور می بیند
زائر همان آنی که مشهد می رسد، خود را -
با بچّه آهوی شما محشور می بیند
هر کس که می آید میان صحن های تو
شور خودش را گوشه ی ماهور می بیند
با اشک می آید ولی دل خوش به روزی که -
بالای بالینش تو را در گور می بیند
شاعر نگاهش سمت گنبد می رود امّا -
جای کبوتر دسته های حور می بیند
در بیت هشتم صحن کهنه، پنجره فولاد
انگار می گویند: مردی کور می بیند...
سید محمد حسینی
سلام
اگه خدا بخواد عازم زیارت امام رئوف هستم و دعاگوی شما عزیزان ...
التماس دعا
السلام علیک یا ابا عبدالله
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
باز دارم به سر هواي ضريح
دل من تنگ شد براي ضريح
دوست دارم رها شوم از خود
در ميان سر و صداي ضريح
دستهايِ پر از تمنايي
ميخورد رويِ حلقه هاي ضريح
ميشود خوبتر خدا را ديد
در همان يا رضا رضاي ضريح
واجب است به هر عاشق
سجده ي شكر پيش پاي ضريح
اشك با من سرود غم با تو
نوحه ي گريه دار و دَم با تو
گفتن شعر ِ روضه ها با من
جلوه دادن به محتشم با تو
ناله از دل زدن بُوَد با من
كربلا كردن دلم با تو
گذري كن شبي به روضه ي ما
چشم با اين گدا، قدم با تو
دست با من ، به سر زدن با من
زدن ِخيمه و علم با تو
روضه خواندن براي تو با من
گريه هاي مُحَرمم با تو
روضه خواندي تو اي امام غريب
جَدِّ ما تشنه بود يَابنَ شبيب...
دلم برای تو پر می کشد امام غریب
غمت ز سینه شرر می کشد امام غریب
زیارت تو که فوق همه زیارت هاست
دل مرا به سفر می کشد امام غریب
نگاه حسرت زائر به دیده منت
ز خاک پات اثر می کشد امام غریب
غبار جلوه نورانی قدمگاهت
چه سرمه ای به بصر می کشد امام غریب
چه نعمتی است که شوق زیارت حرمت
مرا به دیده تر می کشد امام غریب
چه با صفاست که آغوش مهربانی تو
مرا همیشه به بر می کشد امام غریب
فدای خوی رئوف تو ای گل زهرا
که دست مهر به سر می کشد امام غریب
چه باغبان نجیبی که با نوازش خود
ز خار خسته ثمر می کشد امام غریب
همین که خسته ز باب الجواد می آیم
شب دلم به سحر می کشد امام غریب
لبم ز بوسه خاک قدوم بی بهره است
که نقش بوسه به در می کشد امام غریب
دل رمیده شبیه کبوتری خسته
ز صحن قدس تو پر می کشد امام غریب
تو آن رئوف تر از مادر و پدرهایی
که ناز را به نظر می کشد امام غریب
نگاه تشنه گواهی دهد که کار آخر
ز جام عشق تو سر می کشد امام غریب
فدای سینه سوزان زهر خورده تو
که سخت آه جگر می کشد امام غریب
محمود ژولیده